آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۹:۳۷ قبل از ظهر
|
|||||
بانو
شماره عضویت :
1977
حالت :
ارسال ها :
473
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
176
اعتبار کاربر :
10712
پسند ها :
241
تشکر شده : 625
|
روياها نيز پير ميشوند
اما كشان كشان و پيوسته پيش ميآيند پا به پاي ما كه از ديرباز دست در دستشان داشتهایم از ما كدام يك پيشتر از پاي خواهيم افتاد روياها كه سايهمان ميانگارند ؟ يا ما كه واقعيتشان پنداشتهایم ؟
با رویای سقفی برای همه به باغهای کودکی مان سر می خوریم. به کوچه باغ و دیوار گلی که با همه ی کوتاهی مارا از آن همه لبخند جدا کرده. سالهای گرم برفی زود آب شد. پدربزرگ از خاطرات کودکی می گفت و ما حسرت می خوردیم. ما از آن سالهای شیرین می گوییم و کودکانمان حسرت می خورند. وقتی بچه بودیم مادرمان بوی بهار نارنج می داد و چقدر چشمهایش زیبا بود. آن روزها یک دنیا فامیل داشتیم و حال در دهکده مان کسی مارا نمی شناسد! کاش هرگز بزرگ نمی شدیم یا دستکم آدمها بزرگ نمی شدند. وقتی بچه بودیم کسی به جهنم نمی رفت. مادران همه ی آدمها را به بهشت راه می دادند. آنوقتها با اینکه کوچک بودیم در خیابان گم نمی شدیم اما حالا گاهی وقتها خودمان را هم گم می کنیم. در زمانه ای که آتش را نماد کفر می دانند به پروانه شدن باید اندیشید. شاید پریدن دریچه ای باشد به لبخندی قدیمی.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|