آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۰ قبل از ظهر
|
|||||
حکمت 281 : برترى عقل از مشاهدة چشم(علمى) وَ قَالَ [عليه السلام] لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا وَ لَا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ . درود خدا بر او ، فرمود :
انديشيدن همانند ديدن نيست، زيرا گاهى چشم ها دروغ مى نماياند ، اما آن كس كه از عقل نصيحت خواهد به او خيانت نمى كند.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۱ قبل از ظهر
[1]
|
||
حکمت 282 : غرور ، آفت پندپذيرى (اخلاقى) وَ قَالَ [عليه السلام] بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ . درود خدا بر او ، فرمود :
ميان شما و پندپذيرى ، پرده اى از غرور و خود خواهى وجود دارد.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۲ قبل از ظهر
[2]
|
||
حکمت 283 : علل سقوط جامعه(اجتماعى، سياسى) وَ قَالَ [عليه السلام] جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ وَ عَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ . درود خدا بر او ، فرمود :
جاهلان شما پْر تلاش، و اگاهان شما تن پرور و كوتاهى ورزند!.
می پسندم 0 |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۳ قبل از ظهر
[3]
|
||
حکمت 284 : دانش ، نابود كنندة عْذرها (اخلاقى، علمى) وَ قَالَ [عليه السلام] قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ . درود خدا بر او ، فرمود :
دانش، راه عذر تراشى را بر بهانه جويان بسته است.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۴ قبل از ظهر
[4]
|
||
حکمت 285 : ضرورت استفاده از فرصت ها(اخلاقى) وَ قَالَ [عليه السلام] كُلُّ مُعَاجَلٍ يَسْأَلُ الْإِنْظَارَ وَ كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ . درود خدا بر او ، فرمود :
آنان كه وقتشان پايان يافته خواستار مهلتند ، و آنان كه مهلت دارند كوتاهى مى ورزند!.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۵ قبل از ظهر
[5]
|
||
حکمت 286 : سرانجام خوشى ها(سياسى، اجتماعى) وَ قَالَ [عليه السلام] مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ طُوبَى لَهُ إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ . درود خدا بر او ، فرمود :
مردم چيزى را نگفتند خوش باد، جز آن كه روزگار، روز بدى را براى او تدارك ديد.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۷ قبل از ظهر
[6]
|
||
حکمت 287 : مشكل درك قضا و قدر(اعتقادى) وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُكُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَكَلَّفُوهُ . درود خدا بر او ، فرمود : (از قَدُر پرسيدند، پاسخ داد: )
راهى است تاريك ، آن را مى پيمائيد ، و دريايى است ژرف ، وارد آن نشويد ، و رازى است خدايى ، خود را به زحمت نيندازيد.
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۰:۲۰ قبل از ظهر
[7]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 281 : برترى عقل از مشاهدة چشم(علمى) وَ قَالَ [عليه السلام] لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا وَ لَا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ . درود خدا بر او ، فرمود :
انديشيدن همانند ديدن نيست، زيرا گاهى چشم ها دروغ مى نماياند ، اما آن كس كه از عقل نصيحت خواهد به او خيانت نمى كند.
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ ۰۸:۴۰ قبل از ظهر
[8]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 282 : غرور ، آفت پندپذيرى (اخلاقى) وَ قَالَ [عليه السلام] بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ . درود خدا بر او ، فرمود :
ميان شما و پندپذيرى ، پرده اى از غرور و خود خواهى وجود دارد.
شرح و تفسير حجاب معرفت امام علیه السلام در اين گفتار كوتاه و حكيمانه، به يكى از حجاب هاى معرفت و علم و حكمت و تربيت اشاره كرده مى فرمايد: «ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ). «غِرَّة» به معناى غفلت و بى خبرى و كم تجربگى است. مى دانيم، در جهانى كه زندگى مى كنيم هم واعظان بسيارند و هم موعظه ها؛ تاريخ پيشينيان، واعظ بسيار گويايى است، حوادثى كه در طول تاريخ رخ مى دهد و دگرگونى قدرتها، سرنگونى دولت ها و از كار افتادن قهرمانان و فقر گروهى از ثروتمندان، هركدام واعظى هستند، حتى مردگان كه همه روزه مى بينيم بر دوش بستگان و عزيزانشان به سوى ديار خاموشان برده مى شوند ـ به فرموده اميرمؤمنان على علیه السلام ـ بهترين واعظانند. كاخهاى ويران شده شاهان مقتدر و قصرهاى آباد آنها همه در حال وعظند؛ دندانه هرقصرى پندى دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان در كلام امام موسى بن جعفر علیه السلام خطاب به هارون ـ كه درخواست موعظه كرده بود ـ آمده است: «هرچيزى را كه در گرد خود مى بينى همه داراى موعظه است»؛ (مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُکَ إِلاَّ وَفِيهِ مَوْعِظَةٌ). اضافه بر همه اينها، خيل انبيا و اوليا و معصومان : همگى واعظان بزرگى بودند كه در طول تاريخ به وعظ و اندرز انسانها پرداختند و امروز بسيارى از مواعظ آنها در اختيار ماست. با اين حال چرا اين موعظههاى بسيار قوى در دلهاى گروهى تأثير نمىگذارد؟ قطعاً دليلى دارد؛ امام علیه السلام در اين بيان كوتاه به يكى از مهمترين آنها اشاره مى كند و مى فرمايد: «حجاب غفلت، جلوى تأثير اندرزها را مى گيرد». اين غفلت ممكن است هنگام شنيدن مواعظ باشد كه انسان گوش دل به واعظ نمى سپارد و در فكر مال و منال و شهوت خويش است و يا اينكه همچون هارون موقتاً با شنيدن موعظه مردى الهى بيدار مى شود؛ اما بهزودى حجاب غفلت بر دل او مىافتد و موعظه را به فراموشى مى سپارد. بسيارند كسانى كه در يك مجلس فاتحه كه براى دوست و يا يكى از بستگان نزديكشان برپا شده در فكر فرو مى روند و لحظاتى بيدار مى شوند، مخصوصاً اگر واعظ آگاهى در آنجا سخنرانى كند، اما هنگامى كه از آن مجلس پا بيرون گذاشتند همه چيز فراموش مى شود و به حال اول بازمى گردند. سرچشمه اين غفلت ممكن است هوا و هوس هاى نفسانى و شهوت و زرق و برق دنيا و يا وسوسه هاى شيطانى جن و انس باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبكار شما را به (كرم) خدا مغرور سازد!». در حديث عبرت انگيزى از امام هادى علیه السلام آمده است كه متوكل عباسى شبى آن حضرت را به كاخ خود فرا خواند. دليل آن اين بود كه به وى خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آورى اموال و سلاح در خانه خود است تا قيام كند ومردم را بر ضد او بشوراند. او دستور داد به خانه امام برويد، آنجا را با دقت تفتيش كنيد و او را در هر حال كه بود نزد من بياوريد. مأموران به خانه امام علیه السلام ريختند و چيزى نيافتند و امام علیه السلام را در دل شب مشغول عبادت ديدند. با اين حال، حضرت را با خود به قصر متوكل آوردند. متوكل كه سرمست شرابِ قدرت و مشغول به نوشيدن خمر بود، همين كه چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام كرد و او را نزد خود نشاند و با نهايت جسارت جام شرابى را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد! امام علیه السلام رو به سوى او كرده فرمود: به خدا سوگند اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته و ندارد. متوكلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب كشيد. آنگاه به امام علیه السلام گفت: شعرى براى من بخوان (لابد شعرى كه بزمش را گرمتر كند). امام علیه السلام فرمود: من كمتر شعر به خاطر دارم. متوكل گفت: حتمآ بايد بخوانى. هنگامى كه حضرت اصرار متوكل را ديد، اشعار تكان دهنده اى خواند كه متوكل به گريه افتاد و حاضران نيز گريستند. اشعار اين بود : بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الاَْجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ وَاسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَمَا نَزَلُوا نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ أَيْنَ الاَْسَاوِرُ وَالتِّيجَانُ وَالْحُلَلُ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُنْعِمَةً مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الاَْسْتَارُ وَالْكِلَلُ قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَقَدْ شَرِبُوا وَأَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الاَْكْلِ قَدْ أُكِلُوا يعنى: «گروهى بودند كه بر قله هاى كوهها، دژهاى محكمى ساخته بودند ومردانى نيرومند از آنها پاسدارى مى كردند؛ اما هرگز اين قله ها به حال آنها سودى نداشت. چيزى نگذشت كه از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت كشانده شدند، ودر حفره هاى گور ساكن گشتند و چه بد فرود آمدند. فريادگرى بعد از دفن آنها صدا زد: كجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاجها وزينتها؟! كجا رفتند آن صورتهايى كه آثار ناز و نعمت در آنها نمايان بود و در پشت پردهها قرار داشتند؟! آرى مدت طولانى خوردند و نوشيدند؛ ولى امروز همه آنها در كام زمين فرو رفته اند». در حديث ديگرى در بحارالانوار آمده است كه متوكل بعد از شنيدن اين اشعار، جام شراب را بر زمين زد و مجلس عيشش به هم خورد. متوكل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند. آرى، گاهى حجاب غفلت كنار مى رود و موعظه ها اثربخش مى شود؛ اما افسوس كه اين كنار رفتن حجاب براى بسيارى موقتى است. جريان عبرت انگيز ديگرى درباره يكى ديگر از خلفاى عباسى؛ يعنى هارون الرشيد نقل شده كه طعام زيادى ترتيب داد و مجلس خود را آراست وشاعر معروف عرب، «ابوالعتاهيه» را دعوت كرد و از وى خواست تا حال او را توصيف كند. ولى ابوالعتاهيه برخلاف انتظار هارون و حاضران به جاى اينكه اشعار سرگرم كننده اى درباره زيبايى مجلس وى و اقتدار هارون بخواند، اشعار زير را خواند : عِشْ ما بَدا لَکَ سالِمآ فِي ظِلِّ شاهِقَةِ الْقُصِورِ! يُهْدى إلَيْکَ بِمَا اشْتَهَيْـ تَ لَدَى الرَّواحِ وَفِي الْبُكُورِ! فَإذَا النُّفُوسُ تَقَعْقَعَتْ في ظِلِّ حَشْرِجة الصُّدُورِ فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِنآ ما كُنْتَ إلّا فِي غُرُورٍ! تا مى خواهى در سايه قصرهاى سر به آسمان كشيده، سالم زندگى كن! در حالى كه آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام براى تو هديه مى كنند. ولى هنگامى كه جان در فضاى سينه به ناله مى افتد ـ به يقين خواهى دانست كه عمرى در غرور و غفلت بودى! اطرافيان هارون از خواندن اين اشعار كه به گمان آنها متناسب با چنان مجلسى نبود و موجب كدورت خاطر هارون مىشد ناراحت شدند؛ ولى عجب اينكه هارون ناراحت نشد و اشعارش را ستود و اظهار داشت: مايه بيدارى من گشت. در تاريخ كامل ابن اثير آمده است كه هارون بعد از شنيدن اين اشعار گريه كرد. وزيرش، فضل بن يحيى، رو به ابوالعتاهيه نمود و گفت: خليفه تو را دعوت كرده بود كه مسرورش كنى، چرا غمگينش ساختى؟ هارون به فضل بن يحيى گفت : رهايش كن، او ما را در غرور و غفلت ديد، نخواست بر آن بيفزايد. می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ ۰۹:۴۴ قبل از ظهر
[9]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 283 : علل سقوط جامعه(اجتماعى، سياسى) وَ قَالَ [عليه السلام] جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ وَ عَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ . درود خدا بر او ، فرمود :
جاهلان شما پْر تلاش، و اگاهان شما تن پرور و كوتاهى ورزند!.
شرح و تفسير عالم و جاهلِ شما، هر دو خطاكارند امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه خود كه جنبه گله و اظهار ناراحتى از مردم آن زمان و اطرافيانش دارد و در عين حال بر بسيارى از مردم هر عصر و زمان صادق است مىفرمايد: «(شما چگونه جمعيتى هستيد كه) افراد نادانتان پيوسته بر اعمال خلاف خود مى افزايند و دانشمندانتان امروز و فردا مى كنند»؛ (جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ، وَعَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ). آنها كه نادانند براثر نداشتن بصيرت به راه خلاف افتاده اند و آنهايى كه عالم هستند گرفتار ترديد و ضعف تصميم گيرى و اراده هستند و به همين دليل جامعه شما از درون تهى شده است. اين در حالى است كه عالمان بايد قدوه و اسوه باشند و راه تهذيب نفس واصلاح جامعه را به مردم نشان دهند و جاهلان نيز بايد از نور علم عالمان بهره گيرند و در مسير اصلاح خويش و جامعه خود باشند. همانگونه كه اشاره شد، در كتاب تمام نهج البلاغه اين جمله به شكل ديگرى نقل شده كه حضرت مىفرمايد: «وَعَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَقَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ، وَجَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ؛ دانشمندانشان (در آن زمان) منافقند و قاريان قرآن شان رياكار وجاهلانشان امروز و فردا مىكنند و پيوسته بر اعمال خود مى افزايند». در خطبه 233 نيز كلامى شبيه به اين بود. در بسيارى از خطب نهج البلاغه يا نامه ها و كلمات قصار، شكايت امام علیه السلام را از مردم زمان خود مشاهده مى كنيم تا آنجا كه در خطبه قاصعه (خطبه 192) مى فرمايد: «أَلا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِيَّةِ؛ به هوش باشيد كه شما دست از ريسمان اطاعت الهى برگرفته ايد و با تجديد رسوم جاهليت دژ محكم الهى را دَرهم شكسته ايد». سپس ادامه مى دهد: «وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَبَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ بِاسْمِهِ وَلا تَعْرِفُونَ مِنَ الاِْيمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ؛ بدانيد شما پس از هجرت (از كفر به ايمان) همچون اعراب جاهليت شده ايد و بعد از اخوت و اتحاد و الفت، به گروه هاى پراكنده تقسيم گشته ايد، از اسلام، به نام آن اكتفا كرده و از ايمان جز تصور و ترسيمى نمى شناسيد». سرچشمه همه اين مصائب و بدبختى ها انحرافاتى بود كه در مسئله خلافت واقع شد، به ويژه در عصر خليفه سوم كه بيت المال به شكل كاملاً نادرستى تقسيم مى شد و مقامات مهم جمهورى اسلامى آن زمان، به افراد نالايق و ناصالح سپرده شد. فتوحات، غنائم زيادى را نصيب مسلمانان كرد و گروهى مست مال وثروت شدند و كارشان به جايى رسيد كه جاهلان، غرق گناه گشتند و عالمان، بىاراده وفاقد تحرك، و همان شد كه امام علیه السلام در كلام حكيمانه بالا در جمله كوتاهى آن را آورده است. به يقين، اين وضع مخصوص مردم آن زمان نبود، بلكه در هر زمان ديگر در شرايط مشابه روى مىدهد؛ جاهلان، غرق گناه مى شوند و عالمان، فاقد احساس مسئوليت. و در عصر و زمان ما نيز اين مسئله كم وبيش نمايان است. نكته بلاى «تسويف» يكى از خطرناك ترين وسوسه هاى نفس و شيطان مسئله تسويف است؛ يعنى انسان به اشتباهات و خطاهاى خود واقف مى شود؛ ولى پيوسته امروز وفردا مى كند تا فرصت ها مى گذرند. يا اسباب اطاعت فراهم است؛ ولى در استفاده از آن تأخير مى اندازد تا فرصتها از دست مى روند. امام باقر علیه السلام مى فرمايد: «إِيَّاکَ وَالتَّسْوِيفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ يَغْرَقُ فِيهِ الْهَلْكَى؛ از تسويف بپرهيز كه دريايى است كه گروه (زيادى) در آن غرق مى شوند». اميرمؤمنان على علیه السلام ـ طبق روايتى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است ـ درباره گروهى از غافلان مى فرمايد: «الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَيُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا؛ شيطان بر او مسلّط شده، معصيت را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتكب شود و توبه را با آرزوها به تأخير مى اندازد». قرآن مجيد در سوره «نساء» درمورد وسوسه هاى شيطان نسبت به گنهكاران مىگويد: «(يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورآ)؛ شيطان به آنها وعدهها(ى دروغين) مى دهد و به آرزوها سرگرم مىسازد در حالى كه جز فريب و نيرنگ، به آنها وعده نمىدهد. (و همين امر سبب مى شود آنها توبه وبازگشت به سوى خدا را تاخير بيندازند)». در جاى ديگر از همين سوره مى فرمايد: «(وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ)؛ توبه براى كسانى نيست كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا مى رسد مى گويد: الان توبه كردم!». اين همان تسويفى است كه از هواى نفس و وسوسه هاى شيطان سرچشمه مى گيرد و پيوسته انسان را وادار به تاخير توبه مى كند تا مرگ او فرا رسد ودرهاى توبه بسته شود. در حكمت 285 نيز به اين معنا اشاره خواهد شد و در آغاز حكمت 150 نيز اشاره شد، آنجا كه امام علیه السلام فرمود: «وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ؛ (از كسانى مباش كه) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخير مى اندازند». می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ ۰۶:۲۴ بعد از ظهر
[10]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 284 : دانش ، نابود كنندة عْذرها (اخلاقى، علمى) وَ قَالَ [عليه السلام] قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ . درود خدا بر او ، فرمود :
دانش، راه عذر تراشى را بر بهانه جويان بسته است.
شرح و تفسير راه عذر بر شما بسته است از آنجا كه افرادى آگاهانه از انجام وظايف الهى و وجدانى خود سربازمى زنند، امام علیه السلام به آنها هشدار مى دهد كه علم و آگاهى، راه عذر را بر اين افراد بسته است؛ (قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ). واقعيت آن است كه گروهى از مردم ناآگاهانه گرفتار كارهاى خلاف مى شوند؛ اما گروه ديگرى مى دانند و بهانه جويى مى كنند و پيوسته شانه از زير بار مسئوليت خالى مى نمايند. گاه به گمان اينكه خداوند غفور و رحيم است وگناه آنها را مى بخشد و گاه به اين بهانه كه علم آنها قطعى و يقينى نيست و گاه سعى مى كنند علم خود را به فراموشى بسپارند و خود را به نادانى بزنند. همه اينها در پيشگاه خدا مسئولند و بهانه جويى ها هرگز عذرى براى آنها نزد خدا درست نخواهد كرد و اگر تاريخ اسلام را از اوّل تا كنون با دقت مطالعه كنيم بسيارى را مى بينيم كه مشمول اين كلام امامند و گمان مى كنند عذر دارند، در حالى كه در پيشگاه خدا مسئولند. اين حكم شامل همه كسانى مى شود كه آگاهانه به بهانه هاى واهى با اصول يا فروع دين به مخالفت برخاسته اند. اميرمؤمنان على علیه السلام به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار اينگونه افراد بود. در خطبه طالوتيه كه كلينى؛ در جلد هشتم كافى نقل كرده است، مى خوانيم كه امام علیه السلام گروهى از متخلفان از حق را مخاطب قرار داده مى فرمايد : «وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي صَاحِبُكُمْ وَالَّذِي بِهِ أُمِرْتُمْ وَأَنِّي عَالِمُكُمْ وَالَّذِي بِعِلْمِهِ نَجَاتُكُمْ وَوَصِيُّ نَبِيِّكُمْ وَخِيَرَةُ رَبِّكُمْ وَلِسَانُ نُورِكُمْ وَالْعَالِمُ بِمَا يُصْلِحُكُمْ فَعَنْ قَلِيلٍ رُوَيْداً يَنْزِلُ بِكُمْ مَا وُعِدْتُمْ وَمَا نَزَلَ بِالاُْمَمِ قَبْلَكُمْ وَسَيَسْأَلُكُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ أَئِمَّتِكُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَإِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ غَداً تَصِيرُونَ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ كَانَ لِي عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَهُمْ أَعْدَاوُكُمْ لَضَرَبْتُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى تَئُولُوا إِلَى الْحَقِّ وَتُنِيبُوا لِلصِّدْقِ فَكَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَآخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ؛ سوگند به خدايى كه دانه را در زير زمين شكافته و انسانها را آفريده، شما به خوبى مىدانيد كه من صاحب اختيار شمايم و همان كسى هستم كه به پيروى او امر شدهايد و عالمى كه در علمش نجات شماست و وصى پيامبرتان و انتخاب شده پروردگارتان و لسان نورتان و عالم به مسائلتان هستم. به زودى وعده هاى مجازات الهى بر شما نازل مى شود و گرفتار همان امورى مى شويد كه امت هاى پيشين گرفتار آن شدند وبه زودى خداوند عزّوجلّ شما را از پيشوايانتان سؤال مى كند و با آنها محشور مى شويد و فردا به سوى پروردگارتان خواهيد رفت. به خدا سوگند اگر من به اندازه ياران طالوت يا به اندازه سربازان اسلام در جنگ بدر ـ كه آنها به يقين دشمن شما هستند ـ شما را با شمشير مى زدم تا به سوى حق بازگرديد و راه صداقت را پيش گيريد، اين كار به پراكندگى ها پايان مى داد و مايه آرامش بود. خداوندا! ميان من و ميان آنها به حق حكم فرما و تو بهترين حاكمانى». علّامه كمره اى؛ در منهاج البراعة در شرح اين كلام حكمت آميز مى گويد : اين سخن منطبق بر موضع گيرى هاى فراوانى است كه در زندگى مملو از مخالفت هاى دشمنان آن حضرت به چشم مى خورد؛ دشمنانى كه او را از حقش بازداشتند در حالى كه عالم به آن بودند. سپس به مواردى از آنها اشاره مى كند؛ از جمله دلايلى كه آن حضرت در برابر اهل سقيفه آورد، زيرا بيشتر آنها بر اساس نصوص صادره از پيغمبر اكرم صلی الله علیه وآله كه آن حضرت را به امامت و وصايت نصب كرده بود، از حق او آگاه بودند؛ ولى با اين علم و آگاهى به مخالفت برخاستند. مورد ديگر موقف آن حضرت در برابر اهل شوراى شش نفرى بعد از وفات عمر بود كه حق خود را به اهل شورا يادآور شد؛ ولى آنان آگاهانه مخالفت كردند و همچنين دلايلى كه پس از قتل عثمان وپس از قضيه حكمين در صفين آورد، همه در برابر كسانى بود كه بسيارى از آنها مى دانستند و براثر هواى نفس مخالفت مى كردند. اين سخن مولا درباره آنها كاملاً صدق مى كند كه علم و آگاهى، عذر بهانه جويان را قطع مى كنند و آنان پاسخى در پيشگاه خداوند در روز قيامت نخواهند داشت. می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۳۸ بعد از ظهر
[11]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 285 : ضرورت استفاده از فرصت ها(اخلاقى) وَ قَالَ [عليه السلام] كُلُّ مُعَاجَلٍ يَسْأَلُ الْإِنْظَارَ وَ كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ . درود خدا بر او ، فرمود :
آنان كه وقتشان پايان يافته خواستار مهلتند ، و آنان كه مهلت دارند كوتاهى مى ورزند!.
عمر گران میگذرد خواهی نخواهی سعی بر آن کن که نرود رو به تباهی می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
حکمت 281 تا 287
پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ ۰۹:۲۲ قبل از ظهر
[12]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 286 : سرانجام خوشى ها(سياسى، اجتماعى) وَ قَالَ [عليه السلام] مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ طُوبَى لَهُ إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ . درود خدا بر او ، فرمود :
مردم چيزى را نگفتند خوش باد، جز آن كه روزگار، روز بدى را براى او تدارك ديد.
خوش به حالت نگویید
شرح و تفسير همه چيز دنيا در حال دگرگونى است امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره مى كند و مى فرمايد : «هيچگاه مردم به چيزى نگفتند: خوشا به حال او؛ مگر اينكه روزگار روز بدى را براى آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَقَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ). معادل «طُوبى لَه» در فارسى «خوشا به حال او» ست، «طُوبى» مؤنث «أطْيَب» به معناى بهتر و پاكيزه تر است. براى اين جمله كوتاه و پرمعنا دو تفسير وجود دارد : نخست اينكه چون مردم چيزى را بستايند، حسودان، حسادتشان تحريك مى شود و در زوال آن كوشش مى كنند. به همين دليل جمعى معتقدند بايد نعمت هاى چشمگير را ازنظر حسودان مخفى داشت كه در مقام دشمنى با آن برنيايند. درست است كه بايد انسان به مقتضاى (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) نعمت هاى الهى را آشكار سازد؛ ولى در برابر حسودان، استثنايى وجود دارد. به همين دليل حضرت يعقوب علیه السلام به فرزندش يوسف علیه السلام سفارش كرد كه خواب خود را كه نشانه اوج عظمت او در آينده است از برادران حسود پنهان كند. تفسير ديگر اينكه همه چيز دنيا در حال دگرگونى و زوال است؛ امروز ممكن است همه درباره شخص معينى تعريف و تمجيد كنند و نعمت هاى الهى را براى او كامل بدانند و بگويند: خوشا به حال او كه مشمول چنين نعمتهايى است؛ اما چيزى نمى گذرد كه دگرگونى هاى طبيعت دنيا، دامان او را مى گيرد، ثروت از ميان مى رود، قدرت رو به افول مى گذارد و جوانى و سلامت به پيرى وبيمارى منتهى مى شود و اينجاست كه ستايش كنندگان سابق انگشت حيرت به دندان مى گزند. نمونه اين مطلب همان است كه در داستان قارون، اواخر سوره «قصص» در قرآن مجيد آمده است. قرآن مى گويد: «(فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)؛ (روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!». اما هنگامى كه عذاب الهى آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربين را فرا گرفت وقصرهايش در درون خاك مدفون شدند، آنها كه ديروز آرزوى زندگى او را مى كردند به كلى دگرگون شدند و به فرموده قرآن «(وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالاَْمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ)؛ و آنها كه ديروز آرزو مى كردند به جاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: «واى بر ما! گويا خدا روزى را بر هركس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!». احتمال سومى در تفسير اين جمله نيز داده شده است كه ما آن را چندان مناسب نمى دانيم و آن اينكه هرگاه مردم شخص يا چيزى را بستايند، افراد شورچشم در ميان آنها ممكن است چشم بزنند و سبب زوال آن شوند، ازاين رو علامه مجلسى؛ در جلد 60 بحارالانوار در تفسير اين جمله امام علیه السلام مى گويد : «گاه به ذهن انسان چنين خطور مى كند كه در چشم و تأثير آن ممكن است اشاره اى به اين معنا باشد، هرچند از بعضى از آيات و اخبار دور است». در اشعار منسوب به على علیه السلام نيز اين معنا آمده است آنجا كه مى فرمايد: أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالاَْيّامِ إذْ حَسُنَتْ وَلَمْ تَخْفَ سُوءَ ما يَأْتي بِهِ الْقَدَرُ وَسالَمَتْکَ اللَّيالي فَاغْتَرَرْتَ بِها وَعِنْدَ صَفْوِ اللَّيالي يَحْدُثُ الْكَدِرُ هنگامى كه دنيا به تو رو كرد به روزگار خوشبين شدى ـ و از عواقب سوء مقدرات نترسيدى. شبها را با سلامت گذراندى و مغرور شدى ـ در حالى كه در شبهاى صاف و آرام ناگهان كدورتها و ناراحتى ها حادث مى شود. مرحوم محدث قمى داستان عبرت انگيزى در كتاب الكنى و الالقاب از شعبى در اين زمينه نقل مى كند و مى گويد: من نزد «عبدالملك بن مروان» در قصر كوفه بودم در زمانى كه سر «مصعب بن زبير» را براى او آوردند و پيش روى او گذاشتند. بدن من شروع كرد به لرزيدن. «عبدالملك» گفت: چرا چنين شدى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم، من در همين قصر و در همين جا با «عبيدالله بن زياد» بودم كه ديدم سر حسين بن على علیهما السلام را در برابر او گذاشته بودند. پس از مدتى در همين جا نزد «مختار» بودم كه ديدم سر «عبيدالله بن زياد» را پيش روى او گذاشتند. سپس در همينجا با «مصعب بن زبير» بودم كه ديدم سر «مختار» را پيش روى او گذاشتند و اكنون سر «مصعب بن زبير» در برابر توست. (اشاره به اينكه فكر كن سرنوشت تو چه خواهد شد). «عبدالملك» از جا برخاست ودستور داد آن كاخ را كه در آن بوديم ويران كنند. (به گمان اينكه شوم است وهمه اين شومى ها از آن كاخ برمى خيزد). سپس مرحوم محدث قمى مى گويد: يكى از شعراى فارسى زبان اين داستان را در ضمن شعر زيبايى آورده است : نادرمردى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملك از روى پند روى همين مسند و اين تكيه گاه زير همين قبّه و اين بارگاه بودم و ديدم برِ ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش نهان بعد ز چندى سر آن خيره سر بُد برِ مختار به روى سپر بعد كه مصعب سر و سردار شد دست خوش او سرِ مختار شد اين سرِ مصعب به تقاضاى كار تا چه كند با تو دگر روزگار!
می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
حکمت ، تا ، |
|