آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ ۱۱:۳۰ قبل از ظهر
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1977
حالت :
ارسال ها :
473
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
176
اعتبار کاربر :
10712
پسند ها :
241
تشکر شده : 625
|
واژه هایش را از عمق چشم های تو می چیند
لم می دهد به باران برای پروانه ها
شعر عاشقانه می خواند نجوای چشمانت دست کوچکی ست که گل ها را نوازش می کند
گل هائی که کم کم به دهان پروانه ها اعتماد می کنند
و آنجا که عشق در شرح تو پریشان ست
گلبرگ گلبرگ
تو را در عطرهای برهنه برای آسمان تفسیر می کنند
شعر ش اما جزیره ای در باران ست
که تنها رؤیای تو در آن می روید
و دست هیچ خیالی به آن نمی رسد..
حرف مردم مانند موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی
خسته ات می کند!!
واگر با آن همراهی کنی
غرقت می کند!!
قرار نیست که همه آدمها شما را درک کنند
و این اشکالی ندارد.
آنها حق دارند نظر دهند و شما
کاملا حق دارید آنرا نادیده بگیرید..
تو خوبی
که او خوب می نویسد
با تو
کلمات
به بهترین شکل جلو می روند
و با تمام وجود
وظیفه شان را انجام می دهند
او
شعر را
از زمین خاکی دل تو
شروع کرد...
وسکوت چه زیباست وقتی می دانی . . . همه دروغ میگویند . . .
گاهی اوقات . . .
دروغ ها انقدر شیرینند . . .
که اصرار داری باورشان کنی . . .
هزار سالِ بعد هم، تو هستی آن ستاره اش تویی که پنجه میکشی به زخم بی شماره اش تویی که گفـته بودت به شعراو دگر نیا بـدون تـو نمی شود ، بیا تو بی اشاره اش به هر غزل که میرسد تمام شعراو تویی در آرزوی دیـدنـت ، پُـر از تبـی دوبـاره است ترانه های دفترش پُر از جنون محض توست جـنـون بی نهـایـتـش ، بیا بکن تو چاره اش طـلـوع واژه های او، رسیـده تا به انفجار از آن دمی که بی تواست، اسیر بغض پاره است نفس نفس که میزند، تو میشوی هوای او برای هـر نفس زدن، به پای استـخاره اش!... ...
سرد خواهد شد روزهایت بی آغوشش ...
وقتی که سردت شد
بر تن کن
دروغ هایی را که می بافتی
بغض که می کند به یاد خنده هایت . . .
قهر می کنند ؛
اشک های حسود او ! آموخته است که
زندگی یعنی نخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وارعشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد
سوختن
یک تحویلداربانک میگفت ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ.....
ﭘــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ .... حکيمي به شاگردانش گفت: فردا هر کدام يک کيسه بياوريد و در آن به تعداد آدمهايي که دوستشان نداريد و از آنها بدتان مي آيد پياز قرار دهيد روز بعد همه همين کار را انجام دادند و حکيم گفت: هر جا که ميرويد اين کيسه را با خود حمل کنيد, شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکيم شکايت بردند که: پياز ها گنديده و بوي تعفن گرفته است و ما را اذيت ميکند, حکيم پاسخ زيبايي داد: اين شبيه وضعيتي است که شما کينه ي ديگران را در دل نگه داريد, اين کينه قلب و دل شما را فاسد مي کند و بيشتر از همه خودتان را اذيت خواهد کرد, پس ببخشيد و بگذريد تا آزار نبينيد... می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر |
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|