آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۱۴ بعد از ظهر
|
|||||||
آیتالله حائری شیرازی – تفسیری بر آیه «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم – بخوانید مرا، استجابت کنم شما را»بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و اهل بیته الطاهرین قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم»[۱] و قال تبارک و تعالی: «اسئل الله من فضله» و قال تبارک و تعالی: «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلاً» [2] در قرآن سؤالی مطرح میکند از خلق الله: «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلاً». از خدا راستگو تر کیست؟ از خدا به وعده خود وفادارتر کیست؟ این خدایی که قولش قطعی است، وعدهاش حتمی است، فرموده است: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم»[۳]. صدایم کنید تا من به شما لبیک بگویم. به من میگویید یا الله. من می گویم لبیک. باز فرموده است: «إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون»[۴]. وقتی بندگانم از تو که نماینده من هستی، رسولم هستی میپرسند! خدا کجاست؟ احوال خدا را از تو میگیرند که پیغمبری. به تو میگویند از خدا چه خبر داری؟ ندیدهاید که خادم کسی را میبینید و میگویید: آقا کجا هستند؟ حال آقا چطور است؟ پسر کسی را میبینید و میپرسید: حال آقایتان چطور است؟ از آقا چه خبر دارید؟ مردم تو را میبینند سراغ مرا میگیرند. وقتی از تو سراغ مرا گرفتند به آنها بگو خدا در نزد و در دسترس شماست. «فَإِنِّی قَریب». من دور از دسترس نیستم. من کنار شما هستم. من با شما هستم. «فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ»[۵]. عارم نمیشود وقتی بنده کوچکم میگوید "یا الله"، بگویم او حقیر است و من کبیرم. در حالی که میگویم او غیر از من چه دارد که مرا صدا زده است. من خودم به او جواب میدهم. میگوید: کاری میکنم که هیچ کس نمیکند. دیگران وقتی به آنها زنگ میزنند، منشی شان گوشی را بر میدارد و آن طرف خط الو میگوید . خدا میگوید من خودم گوشی خودم را بر میدارم، کسی به جای من گوشی را بر نمیدارد. به هر کی تلفن کنید منشیاش جواب تلفن میدهد. اما به خدا، خودش پشت خط است. خودش جواب میدهد، خودش بله میگوید. «انی قریب» نزدیکتان هستم، صدایم میزنید خودم به شما بلی میگویم؛ بله، بنده من چه کار داری؟ حالت چطور است؟ «فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ». وقتی خواننده صدایم میکند جوابش میدهم. جواب میدهم دعوت خواننده را وقتی مرا می خواند. «فَلْیَسْتَجیبُوا لی». اکنون که وقتی صدایم میزنید، بلی میگویم. [آیا] انصاف است [که] وقتی صدایتان بزنم شما بله نگویید؟ دیدید چقدر خداوند با ما صاف حرف میزند. میگوید شما صدایم می زنید، من بله میدهم. وقتی من هم صدایتان میزنم شما هم بله بگویید.« فَلْیَسْتَجیبُوا لی - پس اجابت کنید مرا» هنگامی که صدایتان میکنم شما هم بگویید، بله. [اگر] مسجد میآیی یعنی بلی. این جواب خداست. وقتی نماز میخوانید یعنی بلی، آمدم. وقتی الله اکبر میگویی یعنی جواب خدا را میدهی. دعوت خدا را اجابت میکنی. مکه [که] میروی، چرا میگویی لبیک؟ یعنی خدایا! تو در شهرم صدایم زدی، آمدهام در حرمت و میگویم بله قربان. چه کار داری به من؟ آمدهام برای خدمتت. کدام آقا خادمش را صدا میکند. از شهری به شهر دیگر میآید و میگوید آقا آمدم. تو آقای ما هستی. از گوشه روستاها هجرت میکنیم. آن زمان که با شتر حرکت میکردند یک سال گرمای تابستان، سرمای زمستان، برف و یخبندان، در وسط درهها، پرت شدن از وسیله و مرکب، افتادن در درهها، سرمای سخت یخبندان، یک سال طی طریق میکردند. از گرما پوست میانداختند. از سرما میلرزیدند. اما میآمدند در میان حرم الهی در میقات میگفتند: بله، لبیک اللهم لبیک. بله! بله! آمدیم. خدا هم میگوید: « فَلْیَسْتَجیبُوا لی». شما هم دعوتتان میکنم اجابتم کنید. «وَ لْیُؤْمِنُوا بی» مرا باور کنید به من اعتماد کنید. وقتی میگویم اگر یاریام کنید، یاری تان میکنم. باور کنید که یاریتان میکنم. شما مقابله با اسرائیل کردید، یاری خدا بود. یاری مظلومین فلسطینی کردید، یاری خدا بود. یاری امام راحل کردید، یاری خدا بود. دیدید که خداوند یاریتان کرد و شما را بلند آوازه کرد در عالم. گفتند همه خضوع میکنند در مقابل ظالمها. اینها ایستادگی و مقاومت میکنند. ببینید چگونه خدا با ما به این سبک صحبت میکند. حالا برای جوانان مجلس، برای خواهران و برادران عزیز در این زمینه مطلبی بگویم که به این قرآن به عنوان یک کتاب مهم بیشتر دقت کنند. در اینجا همه ضمیرها مفرد بود. «إِذا سَأَلَکَ عِبادی» بندگان “من”، خدا از خودش به عنوان "من" یاد کرد. بندگانم، [از ضمیر] متکلم وحده [استفاده میکند]. «عِبادی عَنّی» از من. «فَإِنِّی» باز در مرتبه سوم خودش را مفرد آورد "من"! قریبم، باز از صفت مفرد استفاده کرد. «أُجیبُ» من اجابت می کنم.نگفت: نجیب، اجابت میکنیم. «اجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ» پنجم، شمشین بار باز میگوید "من. « فَلْیَسْتَجیبُوا لی» هفتمین بار، باز از خودش به عنوان فرد یاد میکند. «وَ لْیُؤْمِنُوا بی»، برای هشتمین بار، باز هم میگوید: من. همه جا گفت: "من". [در] آیات دیگری به جای من میگوید "ما". چرا اینجا من و آنجا ما؟ میخوانم آیهای را «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلین»[۶] «انّهم لَهُمُ المَنصورون» «وَ اِنَّ جَندنا لَهُم الغالِبون» - «لَقَد سَبِقَت کَلمَتُنا» سخن ما، نگفت من. سخن ما صادر شده است، فرمان ما صادر شده است. برای بندگان ما که فرستادهایم، برای پیغمبران یک منشور فرستادهایم. یک بیانیه دادیم برای بندگانی که به عنوان پیامبران بین شما فرستادیم. «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلین». سخن ما، برای بندگان فرستاده ما. صادر شده است. چه چیزی را صادر کردهایم؟ چه فرمان دادهایم؟ چه لایحهای را تصویب کردیم؟ «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون»[۷]. این عهد را امضا کردیم که پیامبران ما منصورون هستند. نصرت ما برای آنها بذل شده است. «وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون – همانا لشکریان ما هستند که ایشان غالبند»[۸]، برای سومین بار از خود به عنوان ما یاد میکند. سپاه ما پیروز هستند. پیروزی نهایی و نصرت مخصوص لشکر ماست. چرا در این آیه گفت "ما" و در آیه قبل گفت من. در آنجایی که میگفت "من" موضع ارحم الراحمینی بود. اینجا که میگوید "ما" موضع اعظم المتکبرینی خداست. دعای افتتاح را ببینید: شرح میدهد ماجرای این آیه را. «وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَهِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَهِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِینَ فِی مَوْضِعِ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَه»[۹]. خدایا به یقین رسیدهام. که وقتی پای رحمت و ترحم در کار است از همه دلسوزتر تو هستی. از همه مهربانترتو هستی. اگر جای مهربانی باشد. «وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَهِ». جایی که جای عفو و رحمت است. تو از همه رحیم تری. اگر جای انتقام بود «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَهِ» اگر پای انتقام برسد هیچ منتقمی به شدت تو عمل نمیکند. پای مجازات رسید، مجازات هیچ کس با مجازات تو مقایسه شدنی نیست. یعنی چه؟ تو را شکنجه میدهد. وقتی شکنجه زیاد شد طرف زیر شکنجه میمیرد. دیگر نمیتواند اور ا زنده کند و دوباره شکنجه دهد. خدا میگوید نمیر، نمیمیرد. خدا میگوید بمان و بِکِش. این شکنجهگرهای اسرائیلی را خدا که یک بار عذاب نمیکند. میگوید بمانند و نمیرند. چشم ما را دور دیدند! ما را خیال کردند ضعیف هستیم. خیال کردهاند ما تنها میگذاریم بندگان صالح خود را. آمریکا اینگونه رجز خوانی میکند مهلتش میدهیم؛ نوبتش میرسد. «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ»، باهاش برخورد میکنم. می کنمش ذلیلتر از ذلیلها. خارتر از همه خارها. با من برخورد میکند. خدا در موضع أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ این طور است. «وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِینَ فِی مَوْضِعِ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَه». در وقتی که میخواهد از موضع کبریا سخن بگوید، از هر متکبری متکبرتر است. چون خدایی که از اسماء خودش میگوید «المُتَکَبّر». یعنی با کبریا[یی] ما برخورد بشود، برخورد میکنم. پس آیهای که میگفت. «إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی – وقتی بندگان من، سراغ مرا از تو میگیرند» ضمیر مفرد آورد، موضِع موضعِ عفو و رحمت بود. خدا در موضع عفو و رحمت ارحم الراحمین است. چون ارحم الراحمین بود گفت من نزدیکت هستم و میشنوم. میبینم صدایت را میشنوم. این موضع خودمانی. من هستم و تو، تو هستی و من. اما وقتی میخواهد بگوید من دفاع میکنم از انبیاء. دیگر نمیگوید من. «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا» سخن ما. اینجا خدای أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِینَ است. رو دست تمام سلاطین بر میآید. میگوید آنها اینجوری آمرانه حرف نمیزنند که خدا آمرانه حرف میزند. میگوید «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلین» به بندگان مرسلمون این سخن صادر شده است که «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون». نصرت مخصوص آنهاست. هر کس میخواهد نصرت بشود، برود جزء جنود آنها بشود تا نصرت شود. «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون». در آخر کار این لشکر ما هستند که پیروز خواهند شد. " جُنْدَنا " - از موضع ملک الملوکی، از موضع سلطان السلاطینی حرف میزند. سلطان السلاطین این طور حرف میزند. آمدهایم در بارگاه این امام بزرگوار. اول صدا زده و گفته است بیایید زیارتم. [به] فرزندش امام جواد (ع) کسی گفت: من زیارت مکه رفتهام. چند بار؛ اکنون هم میتوانم زیارت پدرت بروم در خراسان و هم میتوانم بروم به مکه. کجا بروم؟ گفت: برو زیارت پدرم بهتر است. من شفاعت میکنم و من ضمانت میکنم. شما از راه دور برای این زیارت آمدهاید. حالا آمدهاید در حرم ایشان. میخواهید در حضور او با خدا گفت و گو کنید. میگوید: آمدهایم خدایا با تو حرف بزنیم. با تو صحبت کنیم. با تو درد دل کنیم. چند کلمه عرض کنم حضور عزیزان که امام رضا (ع) فرموده است که هر وقت کسی بیاید پیش من، من هم میآیم پیش او. پس اول حاجتی که دارد زائر این است که موقع سکرات موت آقا بیایید. آمدهام که وقتی چشمانم را میخواهم روی هم بگذارم. سفارش من را بکنید. من که به عمل خودم تکیه ندارم. کجا میتوانم روی عمل قسم بخورم؟ کجا میتوانم روی مالم قسم بخورم؟ کجا میتوانم روی احوالم قسم بخورم؟ اما میتوانم روی شما قسم بخورم. میتوانم قسم بخورم که آقا اگر بیایی سفارشم بکنی، سفارشت را رد نمیکنند. روی تو قسم میخورم؛ روی رحم خدا هم قسم میخورم. اما روی عمل خودم قسم نخورم. میدانم خدا کریم است و به او قسم میخورم. قسم میخورم که خدایا تو کریمی. قسم میخورم که خدایا تو رحیمی. قسم میخورم که خدایا بخشنده ای، بزرگواری، رئوفی.[یک] قسمی هم می خورم این آقایی که اینجاست تو شفاعتش را قبول می کنی. پیش تو محترم است. از اون لحظه بدتر داریم، شب اول قبر. باز آقا گفته است اون شب هم من میآیم. خیلی بزرگوارند. آدم یک بار میآید زیارت، آقا میگوید من چهار بار میآیم. وقت سوال هم من میآیم. چرا میآیم؟ میگوید دیگران تنهایم گذاشتند ولی اینها تنهایم نگذاشتند. دیگران تهمتم زدند، اینها از من دفاع کردند. دیگران درد پهلوی جدهام زهرا زدند اینها برای مادرم گریه کردند. آن موقع که مادرم یاری میطلبید از فضه غیر از فضه، چه کسی را داشت که به او بگوید بیا به کمکم. حالا خانمها میگویند یا زهرا! کاش ما جای فضه بودیم. میآمدیم، آن موقع که به فضه میگفتید: «یا فضه إلیک فخذینی» فضه بیا من را بگیر. «یا فضه إلیک فخذینی، فقد و اللّه قتل ما فی أحشائی»[۱۰]، آه این بچهام را کشتهاند. خب؛ میبیند الان اینها برای جدهاش گریه میکنند. میآیی اینجا و میگویی: خدایا یک امید دیگر دارم. موقع مردن و موقع سوال شب اول قبر و وقتی کتابها را میدهند به دست ما، وای چه کنیم؟! باز میگوید در اون موقع هم میآیم پهلوت. موقع حساب که میخواهند بکند، میآیم پهلوت. میگویم این از ما است. اشتباهات داره. اما خوب؛ دیگران دشمنی به ما میکردند. این میگفت: من آقایم را دوست میدارم. من بد هستم؛ اما علاقه به اینها دارم. اینکه میآیی به اینجا میگویی: خدایا [به] درگاه تو همه راه ندارند، اینها میآیند، جلو میافتند من هم پشت سرتون. «یوم نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»[۱۱]. در قیامت اشخاص را گروهی صدا میکنیم. صدای امام اشخاص میزنیم و اشخاص را به نام امامشان صدا میکنیم. در قیامت وقتی اصحاب موسی را میخواهند صدا کنند، میگویند کلیمیها بیایند. خب شما یک عمر میگویید علی امام من است. برای چه؟ چون وقتی میگویند علویها بیایند، انسان زانویش قوت بگیرد که باهات بایستد و بیاید. اینهمه که مردم شلاق میخوردند روی [حمایت از ] علی و شکنجه میشدند [روی حمایت از] علی، برای اینکه فردا میگویند علویها، اینها بیایند. حجاج بن یوسف روز عید قربان به شعبی گفت: باش قربانی داریم بیا و ببین. گفتم امیر شتر قربانی بفرمایید، گاو قربانی بفرمایید، گوسفند قربانی کنید. گفت نه من میخواهم یک اهل بدعت [را] امروز قربانی کنم. گفتم طبق سنت عمل بفرمایید. گفت باش تا حرفش را بشنوی. بعد حرف بزن. خب؛ حجاج نمیشود باهاش یک و دو کنی. گفت: یحیی بن یعمر را با قول و زنجیر آوردند. دیدم پیرمرد فقیه عالمی، سفره چرمی را انداختند، این فقیه را وسط سفره چرمی نشاندند، که وقتی سرش را جلاد، (صیاب)با یک ضرب از بدنش جدا میکند و خون فوران میکند؛ فرشهای دارالاماره خونی نشود. بعد این سفره چرمی را جمع میکنند با این جسد میبرند. این عالم شیعی را آوردند این وسط، حجاج خون ریز، روی مسند نشسته است. گردن کلفت، بازو ستبر، شمشیر برهنه در دستی که با یک ضرب سر را از بدن جدا میکند، با شمشیر برهنه بالای سر این ایستاده است. حجاج، به یحیی بن یعمر رو کرد گفت : «انت زعیم اهل العراق»[۱۲]. (آیا تو) زعیم شورشیهای عراق هستی. رهبر شورشیان هستی؟ گفت «لا، بَل انَا فَقیهَهُم». نه من رهبرشان نیستم {بلکه} من فقیه شان هستم. سوالات و مسائلی داشته باشند به فتوای من عمل میکنند. مفتی و مرجع تقلید آنها هستم. کیفر خواست را صادر کرد که این گناه توست. «قَالَ فَمِنْ أَیِّ فِقْهِکَ زَعَمْتَ أَنَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ مِنْ ذُرِّیَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ ص »[۱۳].(گفتJ آقایی که ادعای فقه و فهمت از اسلام و قرآن میشه. از فقهت هست که میگویی حسن و حسین از ذریه پیامبر هستند؟ در حالی که مادر، ناقلِ ذریه نیست. نسب از پدر است و از مادر نیست. اینها مادرشان دختر پیامبر است. چرا میگویی اینها ذریه پیامبر هستند؟ چرا خیال میکنی؟ به خاطر فقهت این گمان و خیال را میکنی؟! حالا نگاه کنید شیعهها برای اینکه بگویند علی امامشان است تا کجا میایستند. برای اینکه روز قیامت بگویند علویها بیایند، حسینیها بیایند و حسنیها بیایند. یحیی این فقیه تا کجا میایستد! به حجاج جواب داد «قال ما أنا زاعم ذلک بل قائل بحق»[۱۴]، آقای حجاج خیال نمیکنم؛ [بلکه] اعتقاد حقیقی من این است که حسن و حسین ذریه پیغمبر هستند. ببینید. آن شمشیر زن گردن کلفت با آن شمشیر برهنه بالای سرش، سفره چرمی زیر پایش و قل و زنجیر به دستش، حجاج بی رحم بالای سرش، این گونه حرف زده و جواب میدهد: «خیال نمیکنم، اعتقاد حقیقیام این است». حجاج سوال مجددا کرد از کجا میگویی؟ دلیلت چیست؟ گفت: «مِنَ القرآن، مِن کِتابَ الله» از کتاب قرآن. حجاج حافظ همه قرآن بود. همه قرآن را به خاطر آورد. که از کجایش میشود فهمید که حسنین ذریه پیغمبرند. آیه مباهله به ذهنش آمد. گفت که حضرت به مباهله با اهل نجران گفتند بیایید، ما میآییم پسرانمان را می آوریم، زنانمان را میآوریم. خودمان میآییم و به جای پسران حسن و حسین آمدند که اینها پسران پیغمبر هستند. این را گفته است ذریه. گفت منظورت این است. «تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم»[۱۵] که حسنین آمدند. [یحیی بن یعمر] گفت: این دلالتش کافی است؛ اما منظورم این نیست، آیه دیگری است. حجاج یقین داشت که چنین دلیلی ندارد. گفت اگر آوردی آزادت میکنم و چهار هزار درهم هم جایزه میدهم. گفت: بخوان آیات سوره انعام را. «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوب»[۱۶]، به کی خدا اسحاق و یعقوب را بخشید. حجاج گفت به ابراهیم. گفت آیات بعد را بخوان «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى و… وَ عِیسی»[۱۷] [یحیی بن یعمر] گفت: اینها ذریه کی هستند؟ [حجاج]گفت ذریه ابراهیم. [یحیی بن یعمر] گفت: عیسی چرا ذریه است؟ [حجاج] گفت به خاطر مادرش. چون مادرش از نسل ابراهیم بود عیسی شد از ذریه. [یحیی بن یعمر] گفت: این مریم نزدیکتر است به ابراهیم یا فاطمه به رسول الله؟ پسر ایشان میشود ذریه، پسر آن دختر بلافصل نمیشود ذریه؟! او چهار هزار سال با ابراهیم فاصله دارد، فرزند ذریه ابراهیم است دختر بلافصل پیغمبر فرزند ذریه نمی شود. [حجاج]دید قرآن است. قرآن میگوید عیسی ذریه است، پدر هم ندارد. پذیرفت اما با خیلی ناراحتی. گفت دست و پایش را باز کنید که رها بشود و برود. حالا که نمیتواند درست بکُشدش، نفرینش کرد و گفت خدا به عمرت مهلت ندهد و [گفت] الهی بمیری. بعد پولها را برایش شمرد و داد. گفت الهی برایت برکت نکند. برو. ببینید، چرا یحیی تا اینجا میایستد. برای اینکه «یوم نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم – روزی که همه را امامشان فرا میخوانیم»[۱۸]، برای اینکه وقتی میخواهند بگویند علویها بیایند، یحیی میخواهد زانوش قوت پیدا کند. عزیزان تشیع با این فدارکاریها به دست ما رسیده است. ما باید این فدارکاریها را به فرزندانمان منتقل کنیم. فرزندانتان را در این مراسم میآورید. برای اینکه تشیع را به ایشان منتقل کنید. پس اگر تو میروی جزو هیئت امام زمان میشوی، برای این است که آن روز، اینگونه صدایت کنند. اگر میروی جزو هیئت امام حسن میشوی برای این است. اگر میروی جزو هیئت مسلم ابن عقیل میشوی برای این است که زیر پرچم باشی. اگر یک روزی هم آمدی با امام راحل عقد بیعت بستی برای اینکه وقتی میگویند خمینیها، شما را هم ببرند همراه آنها و خدا وعده داده است. که ماگناه پیروان امام عادل را به خاطر اطاعت از او میبخشیم. [که] خطا میکند، اما صواب پیروان امام جاعل را قبول نمیکنیم. نماز پیروان امام جاعل قبول نیست. جهادشان قبول نیست. حدشان قبول نیست. زکاتشان قبول نیست. اما به برکت امام عادل، گناهان بخشیده میشود. پس به هر جهت وقتی اینجا میآیی و اشک جاری میشود به خاطر اطاعتت است، به خاطر استقامتت است. خاطرهای از مقام معظم رهبری: به هر جهت من این جمله را درباره رهبرت بگویم و تمام. در قبل از رحلت امام راحل یک ماهی مانده بود، خدمت ایشان رسیدیم. نامهای دادم که بدهند به امام. بعد گفتم دوره ریاست جمهوری دارد تمام میشود، شما میخواهید بعدش چکار کنید؟ حالا من آنجا بودم و ایشان. مدتی قبل هم ایشان را دیدم گفتم یادتون می آید آن روز به شما این را گفتم؟ ایشان گفتند بله یادم هست. گفتم شما میخواهید بعد از دوره ریاست جمهوری چکار کنید؟ ایشان گفتند که می روم حوزه، آخوندی. یک دفعه مثل اینکه چیزی یادش بیاید گفت که مگر اینکه امام نهیام کند. امام اگر بعد از ریاست جمهوری به منبگوید: بشو مسئول عقیدتی سیاسی ژاندارمری یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان، من تردید نمیکنم. میدانید روستاهای سیستان و بلوچستان چقدر خطرناک است برای کسی که قبلا رئیس جمهور بوده. آنجا آدم ربایی میکردند، مخصوصا در آن سالها، طبیعتا میگرفتند طرف را و میربودند که به وسیله او چند تا از دوستان خودشان و عزیزان خودشان آزاد کنند. میگفتند جمهوری اسلامی چند تا را آزاد بکند چون قبلا ایشان رئیس جمهور بود. ولی [اگر] امام گفت بشو مسئول عقیدتی سیاسی ژاندارمری یک روستا در سیستان و بلوچستان تردید نمیکنم. برای چه تردید نمیکرد؟ برای اینکه میگفت امام، نایب امام زمان است. من اطاعت از آن آقا میکنم. او به ایشان گفته این فرمان را بهش بده. خود را برای صِفر آماده میکند، برای هیچ. خدا اینجور به ما میگوید. این امامتان است، این رهبرتان است. یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید که جایی که دریاست من کیستم گر او هست حقا که من نیستم چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار بزرگی از آن یافت کو پست شد در نیستی گو تا هست شد او گفت راضیام، تردید نمیکنم بشوم مسئول عقیدتی سیاسی ژاندارمری یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان. بزرگی از آن یافت کو پست شد در نیستی گو تا هست شد بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه ازان بر ملایک شرف داشتند که خود را به از سگ نپنداشتند پس میآییم با نیست شدن، با قبول اینکه ما عبدی هستیم، ذلیلی هستیم، مسکینی هستیم، مستکینی هستیم، از خاک آمدهایم و دوباره خاک خواهیم شد. زیر خاک خواهیم رفت. ای که در روی زمینی، چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد. ناتواناییهای زیر زمین. الآن میتوانیم دعا کنیم. الآن میتوانیم اشک بریزیم. الآن میتوانیم توبه کنیم. الآن میتوانیم استغفار کنیم. باب توبه را باز کردند. زبانمان را برای دعا گشودهاند. والسلام علیکم و رحمت الله. 1- «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»، غافر/۶۰ 2- «راستگوتر از خدا در وعده کیست؟»، النساء/۱۲۲ 3- مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»، غافر/۶۰ 4- «هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعاى دعا کننده را، به هنگامى که مرا مىخواند، پاسخ مىگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)»، بقره/۱۸۶ 5- «بگو: من نزدیکم! دعای دعا کننده را به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم»/ سوره: البقره/ آیه: ۱۸۶ 6- «وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پیش مسلّم شده است»، الصافات/۱۷۱ 7- «که آنان یارى شدگانند»، الصافات/۱۷۲ 8- و لشکر ما پیروزند»، الصافات/۱۷۳ 9- تهذیب الاحکام، ج۳، ص۱۰۸ 10-بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۹۴ 11-هر گروهى را با پیشوایشان مىخوانیم»، الاسراء، ۷۱ 12-کنز الفوائد، ج۱، ص۳۵۸ 13-بحار الانوار، جلد: ۲۵، مؤلف: علامه مجلسی، ص:۲۴۳ 14-همان 15-بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، سوره: آل عمران، آیه: ۶۱ 16-«و اسحاق و یعقوب را به او [ابراهیم] بخشیدیم»، الانعام، ۸۴ 17-«و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و … و عیسى»، همان 18-«هر گروهى را با پیشوایشان مىخوانیم»، الاسراء، ۷۱ رادیو معارف - 9/10/83 خواهر خوبم شوق وصال این پست رو بخاطر شما گذاشتم صبح صبر نکردین حرف من تموم بشه رفتین ان شاءالله که جواب سوالت رو گرفته باشی یا علی  www.x-shobhe.com/shobhe/6593.html
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
تفسیری ، بر ، آیه ، «ادْعُونی ، أَسْتَجِبْ ، لَکُم ، بخوانید ، مرا، ، استجابت ، کنم ، شما ، را» ، |
|