آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲ ۰۹:۰۱ قبل از ظهر
|
|||||||
و من سکوت میکنم دلم گلایه میکند
زمانه مویه میکند زمین چه ناله میکند پر از تلاطم توام پر از نجابتو سکوت یاور ابری ام هنوز تو ر بهانه میکند قسم به هرچه بودو نیست قسم به عشق آبی ات که من سکوت میکنم دلم گلایه میکند.... ای یار بی حضورت تلخ است روزگارم ....برگرد تا ببینی غمگین وسوگوارم از بس که در خیالم یاد تو نقش بسته.....حس میکنم که دائم هستی در کنارم در انزوای غربت افسرده گرچه این دل.....دست از محبت تو یک لحظه برندارم هر لحظه بیتو سهم من شد آه و حسرت و درد....اما اگر تو باشی سرشار از بهارم آنکه بر چشم پر از ناز تو دل باخته است سالها با غم تو سوخته و ساخته است کاش راز بی حجم دل مرا میدانست آنکه بین منو تو فاصله انداخته است بعد یکسال جدایی دل آشفته ی من پرچم عشق تورا باز برافروخته است یاد خورشید تماشایی چشمان توباز بر شب چشم پر آشوب منت تاخته است کی شود باز ببینم در این شهر غریب مهر دستت به سرم سایه ای انداخته است آنچه در خاطره ی باغچه ام می ماند شور آوای دل انگیز همان فاخته است غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست....جز تو ای روح و روان هیچ مددکاری نیست غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی....که در بادیه ی غمزده غمخواری نیست راز دل را نتوانم به کسی بگشایم....که دراین دیر مغان راز نگهداری نیست گرچه مستیم وخرابیم چو شب های دگر باز کن ساقی مجلس ،سر مینای دگر امشبی را که درآنیم به غنیمت شمریم شاید ای جان نرسیم به فردای دگر در آغوش که سر کردی در آن شب ها که یارت بود که چشمم تا سپیده دم به دل در انتظارت بود به تو عمری وفا کردم دریغا بی وفا بودی چه شب ها بی توسر کردم تو آن شب ها کجا بودی دلم را بردی و رفتی برو عاشق مرا کم نیست تو شمع بزم اغیاری دلم در تاب این غم نیست تو شاخ پرگلی من برگ زردم...تو گرم خنده ای من آه سردم تو خورشید و من سیاره ی تو....مرا بگذار تا گرد تو گردم دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت هرکسی غصه ی اینکه چه میکرد نداشت چشمه ی سادگی از زمین میجوشید خودمانیم زمین اینهمه نامرد نداشت ای معنای انتظار بایست؟ دیوانه شدن بخاطرت کافی نیست؟ یک لحظه بایستو بگو تکلیف این دلی که عاشقش کردی چیست... زرد است که لبریز حقایق شده است تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی پاییز همان بهاریست که عاشق شده است ما که در تدبیر فردا مانده ایم باهمیم اما چه تنها مانده ایم در کلاس جمع و تفریق زمان عاشق جمعیم و منها مانده ایم غزل خوانم مباش اما به شعری ساده شادم کن اگر دیدی مرا بشناس نمی گویم که یادم کن خوشبخت اگر خار بکارد از بخت خوشش لاله وریحانه در آید بدبخت اگر مسجدی از آیینه بسازد یا سقف فرو ریزد یا قبله کج آید خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند،ولی حیف که من زاده ی مروزم
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
اشعار عاشقانه....
یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲ ۰۹:۲۵ قبل از ظهر
[1]
|
|||
ممنون خیلی زیبا بود
می پسندم 5 0 5 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
اشعار عاشقانه....
یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲ ۱۰:۲۵ قبل از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
70
حالت :
ارسال ها :
5183
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
568
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
34682
پسند ها :
6789
تشکر شده : 6057
|
کاش می شد خالی از تشویش بود می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
اشعار عاشقانه....
جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳ ۰۲:۲۴ قبل از ظهر
[3]
|
|||
می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
اشعار عاشقانه....
جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۳۲ قبل از ظهر
[4]
|
|||
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
اشعار ، عاشقانه.... ، |
|