بابایی وقتی تو نیستی این دنیا بر مدار اندوه میچرخد
از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...
دلم عجیب هوای دیدنت را
کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا به لای انگشتان لرزانم
نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی
نمانده است جز آیینه زلالی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از
من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر
بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.
می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.
به سراغت نیامدم چون روح
باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلاب
عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.
نبودی تا ببینی که چگونه
غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی
قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی
که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...
تو خود گفتی که دنیا
فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود
گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...
حالا از آن حرفهای
رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز
به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!
حرفهایم در هجای کلمات می ماسیدند،وتو سکوت میکردی به اندازه یک سطر بلند ،لب احساسم که ترک بر میداشت تو تنها میخندیدی!میخندیدی به من واین دل بیقرار و بی درمان.. میخندیدی به بلاهت این زندگانی پست که به تو فرق شادی و غم را نشان نداد...میخندیدی به دنیایی که برایت حکم قفس داشت ..میخندیدی و سودای پرواز را در سر می پروراندی...
تو میرفتی و خود را به جریان سرنوشت می سپردی ومن در رویاهای شیرین قدم میزدم...
و تو باز میخندیدی!خنده هایت عرش را به لرزه در آورد.. در لحظه ای آسمان در آغوشت کشید و خداوند تنت را بوسید ...
تو رفتی و صدای خنده هایت برای همیشه در گلوی خاک خشکید ...خوابت آرام!آسوده! آبی !آسمانی!
پینوشت:باور کن سخت بود..برای تو نوشتن قلم را هم به گریه وامیدارد چه رسد به من ..صد بار سیاه کردم و باز نوشتم تا بدانی این دنیا بر مدار اندوه میچرخد وقتی تو نیستی... چهار ماه نبودنت خطای تقدیر است تقدیر را به تمام بودنهایت میبخشم روح بزرگت شاد و آرام در فردوس برین!