داشتم صدای مردی را می شنیدم که زمزمه اش این بود :بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند ارزوی کربلا تشنه ی اب فراتم ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شید کربلا
دورو برم و نگاه کردم اره درست بود خواب نبود من بیدار بودم نشسته بودم روی صندلی اتوبوس که پربود از مسافرای کربلا
و اونم نغمه ی چاوشی بود که بدرقه راه زائرا بود سخته بگم چه حسی داشتم اخه هر که رفته می دونه قابل بیان نیست اما انچه مهمه این بود که من سوار اتوبوسی بودم که راهییه مرز کربلا بود واین برای من مثل یه خواب شیرین بود که دوست نداشتم از اون بیدار شم.
تو راه فقط مات و مبهوت بودم بغض داشت خفه ام می کرد باورم نمی شد شده بودم مسافر کربلا ..
دیگه همش می ترسیدم نکنه نرسم و بین راه بمیرم نکنه از مرز راهم ندن رد شم نکنه گذرنامم اشکال داشته باشه و....
می شه گفت اکثر اتوبوس سن بالا بودن شاید دو یا سه جوون بود که یکی من بودم.و این زیبایی سفر رو دوچندان می کرد اخه اکثرا مال اطراف شهر بندرعباس بودن ادمهایی با صفا و بی ریا.
انقدر حرف دارم که مجالی برای نوشتن نیست واما من رسیدم به نجف چقدر زیبا بود لحظه دیدن گنبد قشنگ اقای عزیزم مولایه ما و پدره مهربان شیعیان علی (ع )و قشنگتر از اون دیدن ضریح خوشگلش باورم نمی شد روبروی ضریح چه مرد بزرگی ایستادم ناگهان دیدم این صدای منه دارم همش زیر لب زمزمه می کنم یا علی چه حال خوبی بود.هیچ وقت زیبایی مسجد کوفه رویادم نمی ره و مسجد سهله ای که مکان زندگیه اقا امام زمانه در اینده ای انشالله نزدیک ولی می دونید اونجا هنگام نماز دله ادم می گیره اخه سخته اونجا نماز بخونی چون دوست داری امامه جماعتت صاحب خونه باشه...
و حرکت کردیم به زیارت کاظمین .....تا اینکه رسیدیم کربلا
تا حالا مطمئنم شنیدید که ذفعه اول مات و مبهوتی منم شنیده بودم ولی می گفتم هواسمو به همه چیز جمع می کنم تا مثل بقیه مات نشم بفهمم چکار می کنم ولی بخدا نشد می دونید چرا چون وقتی سوار اتوبوس برگشت شدیم همینکه پام به مرز شلمچه رسید دیگه چشمام در اختیار خودم نبود امام حسین دلم و به کلی تسخیر کرده بود داشتم می مردم که ای کاش مرده بودم اخه اگه ادمو ببرن تو بهشت بعد برش گردونن چه حسی می شه ؟دست خودم نبود از همون تو راه بی تابیهام شروع شد هرچی بیشتر به زندگی عادیم برمی گشتم دلم تنگتر می شد با شنیدن اسم کربلا دلم زیرو رو می شد نمی دونم چطور گذ شت اخه من پنج روز قبل اربعین برگشتم ولی انقدر این مدت به عشق به هوای و با خاطرات کربلا سپری کردم که تا نگاه کردم دیدم خدای من کمتر از یه هفته به محرم مونده و من باز سوار اتوبوسی شدم که راهیه دیار دلسوخته هاس یعنی دوباره قسمتم شد؟یعنی اقا دوباره اجازه داد؟
این منم که اسمش دوباره تولیست زائرایه حسینه؟اگه خوابم بود خوابه خوبی بود که دوست نداشتم بیدار شم اره مثل اینکه بازم بیدارم بیدار.
ادامه داره اخه دارده دله به این زودیا تموم نمی شه...