آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۷ قبل از ظهر
|
|||||
بانو
شماره عضویت :
20
حالت :
ارسال ها :
2177
محل سکونت : :
دنیای بیکسی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
240
دعوت شدگان :
5
اعتبار کاربر :
10422
پسند ها :
730
تشکر شده : 3139
|
اشک هایم همه تقدیم به تو...
بایک چفیه ی مشکی وبادلی پرازدردوغصه امده ام سر مزارت .... آمدم همان جا..میعادگاه همیشگی مان...همانجاکه مظلومیتت چشمان خیلی هارامی زند... آنجاکه نبودنت رافریادمی زنم...آن جاکه دلم.... وقلمم راپیوندمی دهی به............. سه نقطه های پدرانه ات.... پدرچرابرایم بابانمی شوی؟؟چرارهانمی شوی ازچهارچوب قاب شیشه ای ات...خسته شدم ازلبخندهای بی صدایت درقاب...چراصدانمی شوی برای بی صدایی هایم...چرابابابودنت رابه رخم نمی کشی؟چرابرگه های امتحانی ام راامضانمی کنی؟ اصلاپدرچرارفتی...؟چرا؟ چراتو..؟چرامن؟چرامادر...؟ راستی توهیچ می دانی حال دخترت را؟؟؟حال دختربیمارت؟؟؟ اصلامارابه امیدکه گذاشتی ورفتی؟؟؟............ منی که ازهر کس وهرچیزنبودتورا بیشترحس می کردم...و...منی که کلی خاطره ازدستان نوازشگرپدرانه ات داشتم........ منی که تنهامیان قبورشهدامی گشتم واشک می ریختم وانتظارمی کشیدم... تورفتی ولی پدر..!هیچکس نفهمید..هیچکس رفتنت رانفهمید..هیچکس تنهایی ماراندید..هیچکس دخترمریضت رایاری نکرد..هیچکس دل مادرراشادنکرد..وهیچکس مرادرآغوش نگرفت.................................آنجابودکه فهمیدم خانه به وجودمردش گرم است.... پدر...! دلم وجودت راطلب می کند...وجودت را......
ویرایش موضوع توسط : یسنا
در تاریخ : شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۴۰ قبل از ظهر می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|