آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۰۸ بعد از ظهر
|
|||||||||||||||
بانو
شماره عضویت :
67
حالت :
ارسال ها :
7487
محل سکونت : :
شهر باران هاي نقره اي
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
380
اعتبار کاربر :
47753
پسند ها :
10840
تشکر شده : 7322
وبسایت من :
وبسایت من
|
در حال بیرون آمدن از فروشگاه نزدیک منزل مان بودم که پیرمردی که کیسه زباله ای بدوش
می کشید را در برابر خود دیدم . معلوم بود که تقاضای کمک دارد مثل همیشه در مواجهه با این قبیل افراد ، دچار تردید شدم که باید چه نوع رفتاری با وی داشته باشم. خیلی سریع به قیافه پیرمرد نگاهی انداختم در او اثری از اعتیاد یا مواردی شبیه به آن ندیدم ظاهراً او از افرادی بود که در میان زباله ها به دنبال مواد پلاستیکی برای فروش می گردند . با دادن صدقه ای ناچیز از کنار او گذشتم اما نمی دانم چرا خلاف همیشه قیافه پیرمرد در ذهنم باقی ماند نمی دانستم که خداوند برایم در حال تدارک دیدن درسی بزرگ است. فردای آن روز در حالیکه تنها چند لحظه ای از زمان اذان نگذشته بود از منزل بیرون آمدم . چند قدمی بیشتر نرفته بودم که ناگهان .لحظه ای درنگ کردم. نه اشتباه نمی کردم. بی تردید همان پیرمرد بود . ایستاده بود در حالی که کیسه زباله در کنارش خود نمایی می کرد اما هیچ حاسیه ای نمی توانست زیبایی تاثیر گذار وتکان دهنده حالت پیرمرد را تحت الشعاع خود قرار دهد. دست های پیرمرد به قنوت بلند شد. آری او نماز می خواند، در کنار خیابان وتنها لحظاتی پس از اذان . روشن بود که اصرار دارد نماز اول وقتش به تاخیر نیفتد وبا توجه به زمانی که نماز را شروع کرده بود حتما باید پیش از اذان وضو گرفته باشد.
بر خود لرزیدم . بی اغراق احساس کردم دارم انسانی را می بینم که در اوج فقر ونداری ودر
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||||||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|