مثل ها وریشه آنان بر قوزك پايش لعنت در افسانهها و قصههاي جهان چندين نفر رويين تن بودهاند و هيچ تيري بر آنها اثر نداشته است. يكي از آنها زيگفريد قهرمان افسانهاي آلمانيها بوده است. ميگويند زيگفريد در چشمهاي كه آدمي را رويين تن ميساخت آب تني كرد و تمام اعضاي بدنش رويين شد ولي هنگامي كه برهنه شد تا داخل چشمه شود در همان موقع برگ درختي از شاخه افتاد و بر پشتش چسبيد. موقع آب تني آن برگ كه درست مقابل قلبش قرار داشت رويين نشد. بعدها
leg ih ,vdai Hkhk
مثل ها وریشه آنان بر قوزك پايش لعنت در افسانهها و قصههاي جهان چندين نفر رويين تن بودهاند و هيچ تيري بر آنها اثر نداشته است. يكي از آنها زيگفريد قهرمان افسانهاي آلمانيها بوده است. ميگويند زيگفريد در چشمهاي كه آدمي را رويين تن ميساخت آب تني كرد و تمام اعضاي بدنش رويين شد ولي هنگامي كه برهنه شد تا داخل چشمه شود در همان موقع برگ درختي از شاخه افتاد و بر پشتش چسبيد. موقع آب تني آن برگ كه درست مقابل قلبش قرار داشت رويين نشد. بعدها دشمن، اين نقطه ضعف را كشف كرد و بر پشتش تير انداخت و او را از پاي درآورد. در افسانههاي ما اسفنديار رويين تن بود. به هر جايش تير ميانداختند اثر نداشت. روزي پرندة افسانهاي ايرانيان، سيمرغ به رستم دستان خبر داد كه اسفنديار هنگامي كه در چشمة معروف آب تني كرد تا رويين شود موقع فرو رفتن در آب چشمه، ديدگانش را بر هم نهاد و به همين جهت چشمانش رويين نشده است. رستم از نقطه ضعف استفاده كرده تير بر چشم اسفنديار زد و با همان يك تير كارش را ساخت. سومين قهرمان رويين تن آشيل، قهرمان افسانهاي كشور يونان است. هنگامي كه آشيل متولد شد مادرش با دو انگشت خود قوزك پايش را گرفت و وارونه در چشمهاي فرو برد و بيرون كشيد. بدين ترتيب تمام اعضاي بدن آشيل بجز قوزك پايش كه در دست مادر بود رويين گرديد. در يكي از جنگها يكي از تيراندازان كه ضعف آشيل را ميدانست تير زهرآلودي درست بر قوزك پاي آشيل زد و كارش را ساخت. امروز اگر به شوخي بخواهند كسي را نفرين كنند ميگويند بر
بادنجان دور قابچين شايد ريشه تاريخي اين مثل به دوران قاجار بازگردد. در ضيافتهاي شاهان، آشپزان بسياري شركت ميجستند و هر كس بر آن بود تا به نوعي هنرنمايي خود را به شاه بنمايند، اما در اين ميان جمعي نهايت دقت خود را در چيدن بادنجان به دور قابها و بشقابها ميكردند و اين كار را به ترتيبي انجام ميدادند كه چيدن بادنجانها به دور بشقاب مصادف شود با ورود شاه به آشپزخانه؛ تا خاطر شاه با ديدن بادنجانهاي تزيين شده منبسط شود و اشتهايش برانگيخته شود و در ضمن، بادنجان دور قابچينها هم خودي نمايانده باشند. باشند. باشند. يكي از بادنجان دور قابچينهاي معروف و مهم، طبيب مخصوص ناصرالدين شاه ـــ دكتر فووريه ــ بود كه شرح شغل شريف بادنجان دور قابچيني را از زبان وي پي ميگيريم: «اعليحضرت مرا هم دعوت كرد كه در اين آشپزان شركت كنم. من هم اطاعت كردم و در جلوي مقداري بادنجان نشستم و مشغول شدم كه اين شغل جديد خود را تا آنجا كه ميتوانم به خوبي انجام دهم. در همين موقع مليجك به شاه گفت: بادنجانهايي كه به دست يك نفر فرنگي پوست كنده شود نجس است. شاه امر را به شوخي گذراند و محمدخان، پدر مليجك تمام بادنجانهايي را كه من پوست كنده بودم جمع كرده و عمدتاً آنها را با نوك كارد بر ميچيد تا دستش به بادنجانهايي كه دست من به آنها خورده بود نخورد. بعد بادنجانها و سيني كارد را با خود بيرون برد
رفت آنجا كه عرب ني انداخت اين مثل در مقام تهديد به كار ميرود، فلاني را فرستادند آنجا كه عرب نيانداخت و. . . وجه تسمية اين مثل برميگردد به وضعيت جغرافيايي عربستان. در سرزمين عربستان «نيانداز»اني بودند كه براي تشخيص زمان و «سمتالرأس» تير ميانداختند اگر نيزه، اصطلاحاً به نور آفتاب برخورد ميكرد آن ساعت را ساعتي از «روز» ميدانستند و درغير اين صورت آن را «شب» به حساب ميآوردند. مشكل تشخيص روز از شب كه بيشتر در غروب اتفاق ميافتاد از اهميت بسيار زيادي براي فرايض مذهبي و مناسك حج برخوردار بود. چون تيرانداز آنچه در توان داشت در كمان ميكشيد و تير را تا آنجا كه ممكن بود به دورترين نقاط پرتاب ميكرد، از اين رو «آنجا كه عرب ني انداخت» ظاهراًَ به معني مكاني بسيار دور و دراز و ناشناخته است؛ در امتداد بيابانهاي بيآب و علف و صحاري گرمِ كوير
شانس خرکی اصطلاح بالا مترادف نقش آوردن و کنایه از بخت و اقبال غیر متقربه است که بر حسب تصادف و بدون انتظار قبلی روی کند. و محرومیتها و ناکامیهای گذشته را جبران نماید با این تفاوت که اصطلاح شانس آوردن به صورت جدی ولی عبارت مثلی نقش خرکی در لباس شوخی و یا به منظور اهانت و تحقیر گفته می شود. اگر هر سه قاپ به شکل خر یعنی سه خر بنشینید این هم بزرگترین نقش است که کمتر اتفاق می افتد و قاپ باز مانند سه اسب سه برابر مبلغ شرط بندی را که اصطلاحا بر دکلان هم می گویند از حریفانش خواهد برد. اصطلاح نقش خرکی از بازی سه قاپ و نقش خر در بازی ریشه گرفته و به همین صورت در میان عوام الناس ضرب المثل شده بود ولی در عصر حاضر که بازار زبان و ادب پارسی عرصه تاخت و تاز لغات خارجی قرار گرفته واژه لاتینی شانس جای واژه فارسی و معرب نقش را گرفته بالنتیجه اصطلاح نقش خرکی تغییر شکل داده صورت ضربالمثل یافته است و در موارد مشابه مورد استناد و تمثیل عوام الناس قرار می گیرد شال و کلاه کردن هر گاه کسی مهیای رفتن باشد و یا بخواهد لباس رسمی به تن کند تا در یکی از مجالس یا تشریفات رسمی شرکت نماید یا به عبارت بالا ارسال مثل کنند. به علاوه از باب شوخی و مزاح هم در موارد افرادی که قصد عزیمت به کار یا جایی دارند اصطلاحا گفته می شود: فلانی شال و کلاه کرده یعنی مهیای رفتن و آماده عزیمت است. در عبارت بالا غرض از شال پار چه ای از پشم یا پنبه یا ابریشم است که سابقا روی الخالق( از خالق) به کمر می بستند و روی آن سرداری می پوشیدند. شال به کمر بستن تا پنجاه سال قبل در ایران رایج بود و جزء آداب و سنن لباس پوشی محسوب می شد ولی دولت پهلوی آن را ممنوع کرد و دستور داد به راه و رسم اروپایی لباس بپوشد و کلاه بر سر نهند. عبارت شال و کلاه به گفته علامه دهخدا ترکیب عطفی است و اصطلاحا به لباس وزرا و مستوفیان اطلاق می شد که عبارت بود از لباس زربفت و ملیله دوزی با حمایل و نشانه ها و شال ابریشمین و نفیس که به کمر می بستند و همچنین کلاهها ی بسیار بلند از پوستهای بخارا و سمر قندی که بر سر می نهادند و به عصر سلاطین قاجار با این شکل و هیئت در روزهای بار ئ سلام رسمی حاضر می شدند
سگ نازی آباد افرادی که ناسپاسی کنند و نسبت به کسانی که حق و دینی از آنها بر عهده داشته باشند . حق نمک و زحمت را به جای نیاورند سهل است بلکه در مقام ایذا و اضرار مخدمان و ذوی الحقوق بر آید چنین افرادی را به سگ نازی آباد تشبیه و تمثیل کرده می گویند:« فلانی سگ نازی آباد است . نه غریبه می شناسد نه آشنا.» ضرب المثل سگ نازی آباد مربوط به چهل پنجاه سال پیش است که نازی آباد هنوز صورت شهری و آبادی به خود نگرفته سلاخ خانه یا به اصطلاح امروزی کشتارگاهش مورد تو جه و اعتنا بوده است که صد ها سگ در اطراف و جوانب سلاخ خانه با زوائد و پس مانده لاشه های گاو و گوسفند تغذیه می کردند بدون آنکه ساکنان محدوده کشتار گاه را از نزدیک ببینند و آشنا را از بیگانه و دوست را از دشمن تشخیص دهند. نه غریبه می شناختند و نه آشنا، به روی همه پارس می کردند و نیش دندان نشان می دادند تا به حدی که عمل غریزی آنها البته به غلط و اشتباه به حف ناشناسی و بیوفایی و ناسپاسی تلقی گردید و صورت ضرب المثل یافت خسن و خسين هر سه دختران مغاويهاند هر وقت يك نفر مطلبي ميگويد كه هيچ جزء آن با هيچ جزئش نخواند اين مثل را به زبان آرند. يكي گفت: خسن و خسين هر سه دختران مغاويه بودند كه در مدينه آنان را گرگ دريد. گفتند: خسن و خسين نبود، حسن و حسين بود. هر سه نبود، هر دو بود. دختر نبود، پسر بود. مغاويه نبود معاويه بود. معاويه هم نبود علي(ع) بود. در مدينه گرگ آنها را پاره نكرد بلكه امام حسن را زنش زهر داد، امام حسين را هم شمر ملعون تو صحراي كربلا شهيد كرد. آن كسي را هم كه گرگ خورد حضرت يوسف بود آن هم در مدينه نبود در راه كنعان به مصر بود آن هم نخورد بلكه برادرهاش گفتند خورد كه از اصل دروغ بود آره آورده شخصي براي مدتي به تهران رفت و در آنجا بيكار بود. پس از چندي به ده خودشان برگشت و مردم براي ديدنش به منزلش رفتند. هركس از او سؤالي ميكرد در جواب ميگفت: «آره». خلاصه از بسكه آره گفت اين گفتهاش ورد زبان مردم شده بود. در كوچه ـ هركس كه به ديدن آن شخص نرفته بود و براي اينكه بفهمد او پس از اين مدت از تهران چه آورده ـ از ديگران ميپرسيد، در جواب ميگفتند:
«مدتي رفته تهران آره آورده