آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲ ۰۱:۵۴ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
20
حالت :
ارسال ها :
2179
محل سکونت : :
دنیای بیکسی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
241
دعوت شدگان :
5
اعتبار کاربر :
10422
پسند ها :
730
تشکر شده : 3139
|
” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت . انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !! مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
بعد نامه یی به من داد و گفت : این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :
( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ) _ سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند . بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .
اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … ) چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد. اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
عشق واقعی
سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲ ۰۸:۰۴ بعد از ظهر
[1]
|
||
ممنون یسنا خانم واقعا زیبا بود
واقعا... می پسندم 0 |
|||
|
اطلاعات نویسنده |
عشق واقعی
سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۴۹ بعد از ظهر
[2]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
26
حالت :
ارسال ها :
2229
محل سکونت : :
همدان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
256
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
5894
پسند ها :
746
تشکر شده : 2625
|
خیلی عالی بود
معنی عشق همینه می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
عشق واقعی
چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۲۹ قبل از ظهر
[3]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2
حالت :
ارسال ها :
558
محل سکونت : :
shomal
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
1224
پسند ها :
249
تشکر شده : 292
|
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
عشق واقعی
چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۳۲ قبل از ظهر
[4]
|
||
نوشته شده توسط : نازنین زهرا1 » نازنین زهرا خانم لطفا پست تکراری نفرستین همه پست های تکراریتون حذو میشه می پسندم 0 |
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
موضوعات مشابه | ||||
عنوان موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین پاسخ |
داستان زیبای هزینه عشق واقعی من به تو |
behsa |
0 | 328 | behsa |
داستان عشق واقعی و نیایش با خدا |
حریم قدس |
2 | 592 | سینا |
اصلا توی دنیا عشق واقعی وجود داره؟! |
بلاغ مبین |
3 | 1078 | میثاق واقعی |
هزینه عشق واقعی من |
فاطمه 1 |
0 | 387 | فاطمه 1 |
عشق واقعی |
یگانه 313 |
0 | 181 | یگانه 313 |
برچسب ها
|
عشق ، واقعی ، |
|