جلوه ی جمال محمدی جلوه ی جمال محمدی ، عظمت کمال احمدی ، عاشقان وصال سرمدی را جان جانان شد . ذوات ذوالجلال ، اراده ی ظهور جمال کرد تا ( عین الکمال ) را در چهره ی ( محمود الخصال ) محمد مصطفی – صلی الله علیه و آله و سلم – مجسم سازد . ( یتیم عبدالله ) در دامان صحرا ، شخصیتش نشو و نما می کند تا گرد و غبار کاروان کفر و کدورت ، و آلودگی های کشنده ی شرکت و شیطنت ، فضای نورانی جانش
[g,i d [lhg lplnd
جلوه ی جمال محمدی
جلوه ی جمال محمدی ، عظمت کمال احمدی ، عاشقان وصال سرمدی را جان جانان شد .
ذوات ذوالجلال ، اراده ی ظهور جمال کرد تا ( عین الکمال ) را در چهره ی ( محمود الخصال ) محمد مصطفی – صلی الله علیه و آله و سلم – مجسم سازد .
( یتیم عبدالله ) در دامان صحرا ، شخصیتش نشو و نما می کند تا گرد و غبار کاروان کفر و کدورت ، و آلودگی های کشنده ی شرکت و شیطنت ، فضای نورانی جانش را نیالاید .
رفته رفته ( محمد یتیم ) ، ( محمد امین ) می شود و ( یتیم عبدالله ) به خاطر اخلاص و صفا ، و تجلی جلوه های صداقت و وفا ، ( امین خلق الله ) می شود و در مسیر ( سلوک الی الله ) به مرتبت والای ( حبیب الله ) دست پیدا می کند تا مفهوم عینی حدیث شریف ( لولاک لما خلقت الافلاک ) ظهور یابد .
بر بلندای ( جبل النور ) در محضر فرشتگان خالق غفور ، با صد هزار جلوه ی سرور ، لباس رسالت ، بر اندام رسای جانش پوشید و آغاز راه را با ( قرائت ) اسم ( رب ) را آغاز کرد و در آغاز ، ( قلم ) را به عنوان وسیله ی بَر کشیدن و پَر کشیدن ، به دست ( انسان ) این موجود آفریده شده از ( عشق ) سپرد تا او را به جایگاه رفیع ( علم الا نسان ما لم یعلم ) برساند .
از ( حرا ) خارج شد و از کوه به زیر آمد ؛ با شتاب خود را به خانه ی خدیجه – سلام الله علیها - ، همسر و همسفر راه پر مشگل و طولانی اش در مکه رساند . همین که در گلیمی خود را پیچید تا اندکی از سنگینی بار رسالت ، رئانش بیاساید و آرامشی به جانش هدیه کند ، ( امین وحی ) فرود آمد و او را به برخاستن فرمان داد .
از برکت فرمان ( قم فانذر ) قیام قائمان قبله به وجود آمد و با ( فاصدع بما تومر ) ابلاغ رسالت کرد و از همان آغاز ( اعرض عن المشرکین ) را جامه ی عمل پوشاند چرا که به مفهوم ( انا کفیناک المستهزئین ) سخت اعتقاد داشت .
دعوت و هدایت به سبیل ( رب ) را با آهنگ ( حکمت ) و ( موعظة حسنه ) شروع کرد و با ( جدال احسن ) ابهام و انکار را از فضای ذهن ها و لوح دل ها زدود.
در مسیر هدایت ، جبهه ی شرک و شرارت با همه ی توان بر او و یاران اندکش حمله آورد تا او را از میدان ترویج توحید خارج کند ؛ ولی او نه تنها نومید نشد ، بلکه بر آن ها نفرین هم نکرد .
آن روز که دندان مبارکش را شکستند و پای استوارش را خستند ، از او خواستند بی ادبان ستمگر را به باد نفرین بگیرد ؛ که فرمود ( من بر انگیخته نشده ا م تا نفرین کننده باشم ، بلکه بر انگیخته شده ام تا با رحمت و محبت ، دعوت کننده باشم ) ، و در همان حال با نیایش عارفانه اش دست نیاز به درگاه بی نیاز برداشت و فرمود : ( اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون ) چرا که خشم و خشونتش ( لربه ) بود ف نه ( لنفسه ) .
اگر چه فرمان ( فاستقم کما امرت ) موهای سر و صورتش را سپید کرد ، صخره های مقاوم را در برابر پایمردی هایش سرافکنده کرد .
در مسیر طریق بیان ماموریت خطیر ، با پشتکاری وصف ناپذیر و دلسوزس بی نظیر ، خود را به ورطه ی سختی ها و مشقات می انداخت که لحن محبت آمیز ( طه ما انزلنا علیک القران لتشقی ) او را از این کار باز داشت .
آن مجاهد اکبر ، همه ی جهادش را بر پایه ی ( لیخرج عباده من عبادة الاوثان الی عبادته و من طاعة الشیطان الی طاعته ) استوار کرده بود .
بر روی ( حکم الله ) هرگز معامله نکرد و با ( لکم دینکم ولی دین ) ضرورت جداسازی صفوف رااعلام فرمود .
بر عامل موثر نجات و انفاذ تاکید فراوان داشت و آن را در سایه ی بهره مندی از نعمت اخوت جست و جو می کرد و لذا ( تالیف قلوب ) را برای رسیدن به فاصبحتم بنعمته اخوانا ) ضروری می دانست .
با طرح ( انما المومنون اخوة ) ، اصلاح عمیق و گسترده ای در جامعه به وجود آورد ، مرز های مفاخره را برداشت و مردم را که در ( سُبل ) متفرق سرگردان بودند ، به ( صراط المستقیم ) حق هدایت فرمود تا اختلاف به اتفاق مبدل و زمینه ی پر شکوه ( و ربک فکبر ) از هر جهت آماده شود .
او ملاک و معیارهای جاهلیت را از عرصه ی فرهنگ زندگی زدود و ( شعوب ) و ( قبائل ) و نیز ( اختلاف ) ، ( السنه ) ، و ( الوان ) را تنها برای شناسایی های معمول زندگی اجتماعی لازم دانست و معیارهای برتری را در پیشگاه خداوند به ( تقوی ) داد و فرمود : ( ان اکرمکم عندالله اتقاکم ) .
لوح ارزشمند فضل و فضیلت را با اعلام ( فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما ) به مجاهدان سخت کوشی هدیه فرمود که برای دفاع از آرمان های الهی ، سر از پای نمی شناختند .
با کلام نورانی ( ن والقلم وما یسطرون ) به دانش ارج نهاد و با پرسش بیدارگر ( هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون ) به دانشمند قدر و منزلت بخشید .
پیوند دین و عقل را با جمله ی ( لا دین لمن لا عقل له ) ناگسستنی دانست و برای اندیشه ی مفید و صحیح ، ارزشی را به مقدار ( فکر ساعة خیر من عبادة سنة ) اعلام داشت .
شاگردان مکتب تربیتی او ایثارگرانی بودند که با وجود نیاز شدید ، خوراک خود را با انگیزه ی ( لوجه الله ) به ( مسکین ) و ( یتیم ) و ( اسیر ) می دادندو عظمت انسانیت و شگفتی تربیت را با ( یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه ) به نمایش گذاشتند ؛ زیرا آنان که در مکتب تربیتی او زانو به زمین زده بودند ، از جام سر مست کننده ی ( اشد حبا لله ) نوشیده بودند .
مسوولیت اجتماعی را با فرمان ( اوفو بالعقود ) زنده کرد و از لحاظ فکری و فرهنگی ، جامعه را به آنجا کشانید که ( ان العهد کان مسولا )
شخصیت زن را در نظام خانواده ستود و با ( عاشرو هن بالمعروف ) صمیمیتی بین زن و مرد به وجود آورد که ( هن لباس لکم و انتم لباس لهن ) تحقق پیدا کرد .
او فقر برخاسته از آزادی و آزاد منشی را ( فخر ) خویش می دانست و بارها به آن افتخار می کرد و می فرمود ( الفقر فخری و به افتخر ) .
مستضعفان و رنج کشیدگان جامعه ، در چشم و دل او چنان جایگاهی داشتند که حب و دوستی آنان را وسیله ی تقرب به خداوند معرفی کرد و فرمود : ( والقربة الی الله حب المساکین و الدنو منهم ) .
در میدان کارزار ، مقابله ی با مشرکان و کفار ، چنین نبود که از رویارویی با دشمن شانه خالی کند ، دیگران را به میدان بفرستد و خود به دور از رزم و درگیری باشد . شیرمردی چون علی چون مولای متقیان علی – علیه السلام – با همه ی شجاعت و جوانمردی اش می گوید : ( نحن نلوذ بالنبی ) ( پناهگاه ما در سخت ترین شرایط جنگی ، پیامبر اکرم بود ( و هو اقربنا الی العدو ) .
با استقرار( عدل ) در جامعه ای که اساس آن را بنیان نهاده بود ، زندگی را قوام بخشید وبا ایجاد ( احسان ) تلطیف روح و جوشش احساس را موجب شد و این توازن و تعادل را نتیجه ی اصل انسان ساز ( ( ان الله یامر بالعدل والاحسان ) می دانست .
او نه تنها ( کتاب ) و ( میزان ) را برای اقامه ی ( قسط ) و عدل ، از جانب خداوند به بشریت هدیه داد ، بلکه خود ( میزان ) و زندگی و رفتارش ( قسط ) مجسم بود و بارها می فرمود : ( امر ربی بالقسط ) ویادرمواردی دیگر اعلام می کرد که ( امرت لاعدل بینکم ) ؛ وشاید به همین جهت که او ( عدل ) مجسم ، و ( میزان ) مکرم است ، به امتش توصیه می شود که ( لکم فی رسول الله اسوة حسنة ) .
گفتار و کردارش ، سند متقن و حجت محکم است و لذا ( ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا ) .
در اختلافات و منازعات باید به مفهوم ( فردوه الی الله والرسول ) عمل کرد ؛ زیرا اوست که حقایق امور را به خاطر ارتباطی که با مبدای اعلا دارند ، می داند .
در اوج قدرت ، با اخلاق انسانی و خاضعانه ی خود که ( یاکل علی الارض و یجلس جلسة العبد و یخصف بیده نعله و یرفع بیده ثوبه ) تواضع را به اوج خود رسانده بود .
خداوند کریم ؛ حله فاخر ( و انک لعلی خلق عظیم ) را بر روح سلیم او پوشاند و چتر پر برکت ( رحمة للعالمین ) را بر سرش گشود .
به هنگام سخن گفتن از لحاظ ظاهر ، چهره را با گشاده رویی و لب را با تبسم آراسته می کرد وبا فصیح ترین زبان سخن می گفت . کلامش از لحاظ محتوی ( جوامع الکلم ) بود ؛ نه ( فضولی ) داشت ، نه ( تقصیر ) . رعایت ( حال ) و( مقال ) را از یاد نمی برد و مخاطب سخن را متناسب با ( عقول ) تنظیم می کرد .
در نظام تعلیم و تربیتی که او ارائه داد ، آغاز هر سازندگی را با ( قوا انفسکم ) اعلام فرمود و سپس به ( اهلیکم ) توجه کرد و در دعوت عام اجتماعی ، به فرمان ذات باری از ( وانذر عشیرتک الاقربین ) شروع کرد .
در این نظام تربیتی ( اقربین ) ملاک فضیلت محسوب نمی شود ، بلکه به خاطر شناخت بیشتر ، ملاک سهولت ، برای پیشرفت به سوی هدف به شمار می آیند ؛ وگرنه درباره ی عمویش ( تبت یدا ابی لهب و تب ) و در مورد ( سلمان فارسی ) ، ( سلمان منا اهل البیت ) گفته نمی شد .
از منظر او ، کسانی به حوزه ی فضیلت و قله ی رفیع انسانیت دست می یافتند که ساختار شخصیت آنان ( اسس علی التقوی ) بود وبا همه ی وجودش تاکید می کرد که در ( اوهن البیوت ) اسکان مگیرید ! سفینه ی سعادت خویش را در دریای مواج زندگی ، بر بستر ( زَبَد ) متکی مسازید ! زیرا که ( فاما الزبد فیذهب جفاء ) . در بیابان عمر و در مسیر عمل ، به دنبال سراب نروید ! که : ( لم یجده شیئا ) .
افسوس و صد افسوس بر آنان که اعمالشان ( کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف ) است و در ( یوم الجزا ) توده های غلیظ و تاریک گناه که ( ظلمات بعضها فوق بعض ) آن ها را احاطه خواهد کرد و آنان با حسرتی شگفت خواهند گفت : ( یا ویلتی لیتنی لم اتخذ خلیلا ) .
فراز هایی که با بهره گیری از دو منبع نور یعنی قرآن و حدیث بر گرفتیم ، قطره ای بود از دریا ، و اندکی بود از بسیار ، که با اذعان و اقرار ، اوصاف بی شمار آن نیکو خصال را نتوان برشمردن ، و کتاب روح آن ( عین الکمال ) را نتوان قرائت کردن ؛ زیرا وجود باهر النور سر خیل رسل و هادی سبل ، اکمل و اشرف کائنات و خلاصه ی موجودات است و هم چنان که خداوند فرمود: ( و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ) .
نبی اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – که عصاره ی جهان خلقت است ، چگونه می توان نعمت های وجودش را بر شمرد ؟ پس باید عجز خویش اعلام بداریم و سخن را با این کلام به پایان ببریم :
این مقامات محمود و توفیقات مسعود ، که شامل حال ( حبیب ) حضرت ( محبوب ) شد از برکت اوست . ( فتهجد به نافلة لک عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا ) .