شعری از شهید زارعی



باز امشب هوس گریه ی پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه ی باران دارم
کسی از دور به آواز مرا می‏خواند
از دل این شب پر راز مرا می‏خواند
راهی میکده ی گمشده رندانم
من که چون رازِ دلِ می‏زدگان عریانم
باید از خود بروم تا که به او باز آیم
مست تا بر سر آن راز مگو باز آیم
ابر پوشانده در مخفی آن میخانه
پشت در باغ و بهار است و می‏و افسانه
خِرَد خُرد همان به که مسخّر باشد

عقل کوچکتر از آن است که رهبر باشد