آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۱۰ امرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۲۴ بعد از ظهر
|
|||||
بانو
![]()
شماره عضویت :
146
حالت :
![]()
ارسال ها :
650
جنسیت :
![]()
تعداد بازدیدکنندگان :
465
دعوت شدگان :
19
اعتبار کاربر :
5448
پسند ها :
399
تشکر شده : 1546
|
![]() دخترك با ناز به خدا گفت: چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نمايان نكنم؟ خدا گفت: زيباي من! تو را فقط براي خودم آفريدم. دخترك،پشت چشمي نازك كرد و گفت: خدا كه بخل نمي ورزد،بگذار آزاد باشم!
*خدا چادر را به دخترك هديه داد* دخترك با بغض گفت: با اين؟ اينطور كه محدودترم.اصلا مي خواهي زنداني ام كني؟ يعني اسير اين چادر مشكي شوم؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد: بدون چادر،اسير نگاه هاي آلوده خواهي شد... هر چيز قيمتي را كه در دسترس همه نمي گذارند. تو جواهري...
دخترك با غم گفت: آخر... آخر، آنوقت ديگر كسي مرا دوست نخواهد داشت. نه نگاهي به سمت من خواهد آمد و نه كسي به من توجه ميكند!
خدا عاشقانه جواب داد: من خريدار توام! منم كه زود راضي مي شوم و نامم سريع الرضاست. آدميانند و هزاران نوع سليقه! هرطور كه بپوشي و بيارايي،باز هم از تو راضي نمي شوند! اصلا مگر تو فقير نگاه مردمي؟ آن نگاه ها مصدومت ميكند.
دخترك قشنگ! وقتي با عفاف و حجابت در ميان گرگان قدم بر ميداري،فرشته اي!
دخترك،زبان دور دهان چرخانيد و گفت: مگر خودت زيبايي را دوست نداري؟ اينطور ساده كه نمي شود! مي خواهم جذاب تر شوم و خريدني...
مدادشمعي سرخش را برداشت و دو لبه ي دهانش را قرمز كرد. ماژيك مشكي به دست گرفت و دور چشم هايش كشيد و بعد هم چون برف سپيد جلوه مي نمود. آبشاري از گيسوانش را هديه داد به نگاه ها، "مــــــــــــفت و رايـــــــــــــــگان"
برچسبي روي هر نگاه دخترك به چشم مي خورد: "حــــــــــــراج شد.حـــــــــــــراج شد"
و هركس رد ميشد ميگفت:
آن چيز كه حراج شود حتما ارزش و قيمتي ندارد و همگان رد شدند و هيچ كس نخريدش...
سوره مباركه احزاب،آيه۵۹-وسائل الشيعه،ج۱۴،ص۱۷۲-نهج البلاغه،حكمت
می پسندم 5 0 5 ![]() تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||
![]() ![]() |
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|