آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ ۰۱:۴۴ بعد از ظهر
|
|||||||
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد،
سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید
و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد،
تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه... می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدهند...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...
اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره
که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو ..
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ![]()
می پسندم 1 0 1 ![]() تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
![]() ![]() |
|
اطلاعات نویسنده |
![]()
سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ ۰۱:۴۹ بعد از ظهر
![]() |
|||
زیبا بود و تحت تاثیر قرار گرفتم
![]() خداوند ان شاالله به زودی عدالت مهدوی رو برپا کنه تا فقری باقی نمونه می پسندم 0
|
||||
![]() ![]() |
|
اطلاعات نویسنده |
![]()
سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ ۰۲:۰۰ بعد از ظهر
![]() |
|||
عضو
![]()
شماره عضویت :
1510
حالت :
![]()
ارسال ها :
4899
جنسیت :
![]()
تعداد بازدیدکنندگان :
424
اعتبار کاربر :
39747
پسند ها :
1767
تشکر شده : 10239
وبسایت من :
وبسایت من
|
![]() ![]() می پسندم 0
|
|||
![]() ![]() |
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
داستان ، کوتاه ، فقر ، |
|