آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۱۴ قبل از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
مردي را ميشناسم فرمود : اگر مسلماني از شنيدن خبر بيرون آوردن خلخال از پاي يک زن يهودي بميرد، جايز است. از واقعه اي خبر دارم که زن اش ( بانوي لولاک لماخلقت الافلاک )بود يهودي نه پاره ي تن پيامبر اسلام بود... خلخال به پا ،نه فرزندي در بطن داشت ... ---------------------------------------------- __جواز نه__ "بايد" بميريم ... همه ي اشکال از همين نمردن است ... ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می آمد که بگوید: «پدرت فدایت دخترم»! ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبر باز کرده بود که هر غروب می آمد که بگوید: «شادی دلم»، «پاره تنم». ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که می خواست برود سفر و آمده بود زیر گلوی او را ببوسد. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی «کسای یمانی» می گشت تا در آن آرامش یابد. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پسرش حسن علیه السلام باز کرده بود «جدّت زیر کساست، برو نزدیک». ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به حسین علیه السلام خسته از راه آمده، گفته بود «نور چشمم»، «میوه ی دلم»، «جد و برادرت زیر کسایند». ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی علیه السلام باز کرده بود. روی علی علیه السلام که بی تاب می گفت «بوی برادرم محمدصلی الله وعلیه وآله می آید». ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود؟. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دستهایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می کرد. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه ای کشیده بود روی سرش چون حتی چادرش را بخشیده بود. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان را گرفته بود بیرون تا دست های مسکینی آن را بقاپد، بعد از گرسنگی روزه ی بی سحری چشم هایش سیاهی رفته بود. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان شب بعد را به دستهای یتیمی سپرده بود. و باز به اسیری. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به صورت شرمنده ی زنی که برای بار دهم سؤالی را می پرسید لبخند زده بود. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را برای مردش باز کرده بود که باز با دست خالی از راه می رسید و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچه ها داده و خود نخورده است. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و در را روی چشمهای خیس علی باز کرده بود، روی مردی که جانش و برادرش را از دست داده بود. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و شنیده بود همسایه ها بلند، طوری که بشنود، می گویند: علی! او را ببر جایی دور از شهر، گریه هایش نمی گذارد شب بخوابیم. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت ایستاده بود، گفت: «دوباره اذان بگو، من دلتنگم». ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی باز کرده بود که می آمد تا برای سالهای طولانی خانه نشین باشد. ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گفته بود «نمی گذارم ببریدش». ایستاده بود درست پشت همین در تکیه داده بود درست بر همین دیوار که...!
صلی الله علیک یا حبیبة حبیب الله
صلی الله علی روحک و بدنک
ویرایش موضوع توسط : بانوی آفتاب
در تاریخ : جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۲۶ قبل از ظهر
می پسندم 9 0 9 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۵۸ قبل از ظهر
[1]
|
||
بانو
شماره عضویت :
1977
حالت :
ارسال ها :
473
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
176
اعتبار کاربر :
10712
پسند ها :
241
تشکر شده : 625
|
ممنونننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۳۶ قبل از ظهر
[2]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1319
حالت :
ارسال ها :
681
محل سکونت : :
زیر سایه ی مرتضی علی هستم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
166
اعتبار کاربر :
6414
پسند ها :
744
تشکر شده : 307
|
یا زهرا
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۱۱ بعد از ظهر
[3]
|
|||
یافاطمه زهرا
ممنون می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۲۰ بعد از ظهر
[4]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
748
حالت :
ارسال ها :
1081
محل سکونت : :
حومه اصفهان؟؟؟؟
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
434
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
6220
پسند ها :
696
تشکر شده : 432
|
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۲۲ قبل از ظهر
[5]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
دست سنگین کسی میل جنایت دارد یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد پشت در حضرت زهراست خجالت دارد همه جز چند نفر بنده شیطان شده اند میخ در هم به علی قصد خیانت دارد دود از چادر زهرا به ثریا رفته آسمان باز از این خاک شکایت دارد فاطمه سوخت ولی باز دم از حیدر زد شیعه شیر خدا غیرت و همت دارد
این که این گونه تن فاطمه را لرزانده
عقده از واقعه عید ولایت دارد سوخت در تا که به قنفذ برسد سهمیه ای چه قدر خانه خورشید کرامت دارد می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۳۸ قبل از ظهر
[6]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴ ۰۷:۴۹ بعد از ظهر
[7]
|
|||
مدیر انجمن انجمن دفاع مقدس
شماره عضویت :
1784
حالت :
ارسال ها :
3460
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
462
اعتبار کاربر :
72225
پسند ها :
2031
تشکر شده : 2670
|
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۰۷ قبل از ظهر
[8]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1566
حالت :
ارسال ها :
400
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
195
اعتبار کاربر :
6129
پسند ها :
492
تشکر شده : 612
|
نوشته شده توسط : بانوی آفتاب » یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد پشت در حضرت زهراست خجالت دارد ای واااای مادرم ... می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۲۳ بعد از ظهر
[9]
|
||
عضو
شماره عضویت :
1703
حالت :
ارسال ها :
1106
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
197
اعتبار کاربر :
5114
پسند ها :
444
تشکر شده : 0
|
می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
واااای مادرم ............................
چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵ ۰۵:۰۸ بعد از ظهر
[10]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1101
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
آرام بخوابید مردم شهر!
دیگر نه بانگِ شیون و گریه ى فاطمه مىآید؛
نه صداى "عَجِّل وَفاتى سَریعا"!...
حالا گوشه ى خانه
على سر به دیوار گذاشته و
به جاى هق هق گریه، شانه هایش تکان مىخورد
و حسنین(علیهم السلام)، دست به گیسوانى مىزنند
که مادر شانه کرده!...
مادرى که حالا آرام گرفته است و به دیدار رسول خدا پَر کشیده!...
آرام بخوابید مردم شهر!
حالا گوشه ى خانه
دخترکى چادر به سَر کرده و پیراهنى را در آغوش
مى گیرد!...
و فکر مى کند: شـــــاید دوباره...
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
باید ، همه ، بمیریم............................ ، |
|