..بسم الله الرحمن الرحیم
...مجموعۀ آوازها، قیل و قالها، دعوت ها، کشش ها، هوس ها که روزمرّه ما را تکه تکه، قربانی خودمان می کند، و قربانی لذت ها، دشمنی ها، کینه ها، حسرتهای روزمره، تکه تکه، قطعه قطعه، و همه رو به زمین و کوچک کننده وحقیر کنندۀ آدمی که آدمی را به شکل (کاراکتر خصوصیات) حیوانی چون موش، یا خوک، یا گرگ در می آورد. این بدان سبب است که آدم متوجه آقاییِ خود، سروری خود، عزّت خود، و خدایی بودن خود و نمایندگی خدا در زمین داشتن خود نیست. متوجه امکانات و ارزشهایی که در اختیارش هست– که فقط و فقط به او از میان مخلوقات داده شده– نیست. به سادگی خودش را خرج می کند. به سادگی خودش را به ذلت می رساند. به سادگی خودش را فدای دیگری می کند. به سادگی به شکل بردة دیگری در می آید، و حتی به سادگی تملّق می گوید. او اصلاً متوجه هم نیست که با چند کلمه در ستایش دروغین دیگری که با او ایمان ندارد، همه انسان بودنش را فدای چند کلمه کرده! که در برابرش چه چیز به دست بیاورد؟ هر چه بدست آورد باز هم ضرر کرده... .
.
خودآگاهی یعنی چیزی که مرا به خویش بنمایاند، چیزی که مرا استخراج کند، چیزی که مرا به خودم معرّفی کند، چیزی که متوجّهم کند که من چقدر «ارزش» دارم... برای این که بتوانی دیگری را به صورت بردۀ خودت تسلیم کنی، اول باید تحقیرش کنی، به نحوی که خودش باور کند از نژاد و ذات و خاندان پست است. آن وقت است که پستی برایش نه تنها چندش آور نیست، بد نیست، که با تمام التهاب و آرزو و عشق و التماس می آید به بردگی تو و پناه می آورد به اربابیِ تو!
کوچکتر، باز هم کوچکتر: مگر ما را، ما دنیای سومی ها، ما شرقی ها، ما مسلمان ها را چه کار کردند؟ اول چنان مذهبمان را تحقیر کردند. زبانمان، ادبیاتمان، فکرمان، گذشته مان، تاریخ مان و اصلاً نژادمان را، و همه چیزمان را چنان تحقیر کردند و ما را به قدری آدم های دست دوم حساب کردند، که ما نشستیم خودمان، خودمان را مسخره کردیم! و در عوض خودشان را آن قدر برتر و بالاتر و عزیزتر نشان دادند، به ما باوراندند، که ما تمام تلاش و دعوت و آرزو و مبارزه مان برای نوکری فرنگ شد تا این که ادای آنها را در بیاوریم. شبیه به آنها حرکت کنیم، حرف بزنیم، راه برویم. حتی تحصیلکردة دانشمند ما از این که زبان فارسی را از یاد برده، افتخار می کند. این همه خریّت؟ آخر خریّت هم نمی شود گفت که به خر توهین می شود! آدم این قدر در بی شعوری افتخار بکند، در نداشتن، در فراموش کردنش؟!! ... این است که بعضی چیزها برای فرنگی یک کالای مصرفی است، اما برای ما یک کالای مصرفی نیست، یک چیز سمبلیک است! 15% تمام اروپایی ها از سمفونی کلاسیک لذت می برند، اما ایرانی ها همه شان لذت می برند! اصلاً از هر سمفونی ای لذت می برند! کی جرأت دارد که لذت نبرد؟! چرا؟ برای این که آن سمبلِ یک ذوق برتر است و یک ذائقۀ برتر، و این جرأت ندارد بگوید که من نمی پسندم. یک فرنگی به سادگی می گوید: «خفه اش کن این قیل و قال است، سردرد می آورد». اما یک شرقی ناچار تا آخر می شنود. چرا؟ برای اینکه جنبۀ سمبلیک دارد، نشانه ای است از یک برتر!
اینها همه به خاطر این است که عوامل گوناگون، ایمان به خویشتن را از آدم می گیرد. و تنها چیزی که ایمان به خویشتن را برای آدم فراهم می کند، «خودآگاهی» است...
محک: دو تا «آگاهی» است؛ یکی «خودآگاهی» ودیگری «آگاهی اجتماعی». دشمن من به عنوان یک فرد انسانی، دشمن ما به عنوان یک جامعۀ بشری، یا یک جامعۀ ملی، یا یک جامعۀ اعتقادی، كسی یا عاملی است که «آگاهی اولی» و «آگاهی ثانوی» را از من می گیرد، ولو در ازای آن جهل ندهد، فقر ندهد، ذلّت ندهد، بلکه «آگاهی» بدهد. چنین عاملی اگر آگاهی فلسفی بدهد، آگاهی تکنیکی، آگاهی علمی بدهد، اما در عوض، «خودآگاهی» را و نیز «آگاهی اجتماعی» را، آگاهی پیامبرانه را، آگاهی ای که خاصّ پیامبران در تاریخ بوده، از ما بگیرد، یا در ما تضعیف کند، دشمن «ما» است و دشمن «من» است... امروز دیگر مثل سابق نیست که دشمن کلاهخودی داشته باشد و خنجری و لباس سرخی و... بیاید و بگیرد و ببندد و راهش را بکشد و برود و ما هم فوری بفهمیم که این دشمن بود. نخیر، امروز این دشمن از توی یخه مان در می آید. بله، از توی یخه مان!...
عروسک کوکی: به شما عرض می کنم، امروزه همان طوری که مادۀ پلاستیکی را با خمره های گنده وارد می کنند و بعد هر چی بخواهند؛ آشغالدان، قندان، قوری، زیر استکانی و ... فوراً قالبش را می ریزند و با یک چشم بندی درست می کنند و به بازار می دهند، همان طور هم آدم درست می کنند! نسل درست می کنند...! روانشناس، روانشناس اجتماعی، مورّخ جامعه شناس، انسان شناس، اقتصاد دان، متخصّص تعلیم و تربیت، همه و همه، دور هم می نشینند، سرمایه هم آن پشت هست، زور هم پشتش:
- طرح بدهید!
- چشم، ولی آخر چه می خواهید؟ بفرمایید تا ما هم بدهیم!
- توی این جامعة آفریقایی یا آسیایی یا آمریکای لاتینی، یک نسلی می خواهیم که اُمّل و قدیمی نباشدکه مدام سرش را حنا ببندد، ما که حنا نداریم. ما «لوازم آرایش» داریم و می خواهیم آنها را در آنجاها آب کنیم. بله، یک نسل تر و تمیز و ترگل و خوشگل و خوش تیپ می خواهیم که با ضابطه ها و استانداردهای بین المللی، کاملاً بی شعور باشد!... بلی، فقط همین را لازم داریم!
- چشم آقا، بعد از چهار سال تحویلتان می دهیم!
و یک مرتبه می بینیم که از سال 2000 تا 2010، ظرف ده سال درتهران، لوازم آرایشی اروپایی و مؤسسات زیبائی، 500 برابر می شود. آمار دقیق؛ 500 برابر. ترقّی را می بینید؟
![](http://img.ir/bcG.jpg)
- خوب، چطور این نسل را درست کنیم؟
- نسلی لازم داریم که از آن شکل زندگی قدیمی بدش بیاید، نفرتش بگیرد و اصلاً حالش به هم بخورد و روشنفکر بشود، اما «به اندازۀ معمولی»، نه بیشتر. یک ذرّه اگر روشنفکرتر بشود دیگر خراب می شود! به اندازه ای که ذائقۀ لطیفی پیدا کند، دیگر دوغ نخورد، «کولا» بخورد! همین. فقط همین اندازه. اگر بیشتر تغییر کند اسباب زحمت و گرفتاری و کشمکش است و «خرج» بیشتری برای ما خواهد داشت! همان قدر کافی است! بله، همان قدر! به اندازه ای لطافت پیدا کند که آن لباس های قدیم و شلیته ها و این حرفها را بریزد دور، و آن اندازه هم شعور پیدا نکندکه خودش فضولی کند و لباس خودش را خودش انتخاب کند و مدل و رنگش را خودش. اصلاً به تو چه مربوط؟ تو مگر آدمی که خودت انتخاب کنی؟ فقط گفتیم که آن لباسهای خودت را بینداز دور...!
![](http://img.ir/mcG.jpg)
![](http://img.ir/pcG.jpg)
- چشم، می سازیم، درست همان طور كه شما می خواهید.
و می سازد! جوری هم می سازد كه ضرب المثل می شود. جوری كه به اسكیمو یخچال می فروشد. به یك رئیس قبیلۀ آفریقایی كه دو كیلومتر جاده در سرتاسر سرزمینش نیست، «رنو» را سوار شتر می كنند می آورند دم در قلعه می بندند! برای این كه به دیگران فخر بفروشند!... بله این طوری می سازند، كه نمی فهمیم چگونه شد كه بعد از ده سال این جوری شدیم. و متوجه نمی شویم كه در برابر این همه دگرگونی، چه چیزها از دست رفته.
پس چه چیزی می تواند ما را متوجه کند؟ متوجه این که انسانی که «خدا گونه» است به حدّی سقوط کرده که از این جور چیزها لذت می برد. چه چیزی می تواند متوجّهش سازد که تو در برابر این بازیچه بودن ها و عروسک بودن ها چه چیزهایت را قربانی کرده ای؟ چه کسی، چه ندایی، چه فریادی می تواند متوجهش کند، بیدارش کند؟ چشم هایش را باز کند؟ تکانش بدهد؟... آخر چشم را آنها می دهند، شعور را آنها می دهند، احساس را آنها می دهند، آگاهی را آنها می دهند، تمام ضوابط و معیارهای ارزیابی و زیبایی شناسی ها را آنها تحمیل می کنند، از رنگهایی خوشمان می آید که آنها می خوشانندمان! حتی طعم غذا را، شیرینی و ترشی نوشیدنی هایمان را هم خودمان نمی توانیم انتخاب کنیم!... بالاخره در برابر همه این ها چه کسی می تواند متوجه مان کند که در برابرش چه چیز از دستمان رفته، و در برابرش چه چیز برایمان مجهول مانده؟
فقط «خودآگاهی انسانی» است که می تواند آدمی را كه در این حد مقلّد شده و تا این حد مصرف کنندۀ هر چه که تولید می کنند، متوجه خودش کند که چه چیزها تباه شده، و «آگاهی اجتماعی» است که قادر است متوجه اش کند که تقدیر جامعۀ او در برابر چه چنگال هایی اسیر شده و او متوجه نیست. بله فقط این دو تا آگاهی است که می تواند انسان را، از این «بلاهت لوکس»، بلاهت زیبا، بلاهت فریبنده، نجات بخشد.
عون الظَلَمه: اگر «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی» نباشد، تکنولوژی هر چه بیشتر پیشرفت کند، وسیله ای می گردد در راه هر چه بیشتر و سریع تر تباه کردن آدمی. ملّت و جامعه ای که «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی» ندارد،مهندسش تعمیرکار ماشین غربی است، وسیله ای است که هرچه بیشترکالای غربی برای مملکتش بیاورد، تکنیسین اش «دلال ظلمه» است و راه بلد و جاده صاف کن استعمار. عالمش، چه در داخل و چه در خارج، کارمند مزد روزِ زر و زور است، و فکرش را و مسیر تحقیقاتش را بیگانه تعیین می کند. و می بینیم که چگونه مغزهای دنیای سوم به دو شکل در می آیند: یا همانجا(در غرب)جذب می شوند و در آن دستگاه عظیم، به بیگاری بیگانه و به خرج شکمشان، نبوغ و استعداد خود را به حراج می گذارند و چه لذّت هم می برند و نمی دانند چه چیزی فدای دو هزار تومان اضافه حقوق شده. و یا بر می گردند و در اینجا به شکل «ستون پنجمی» برای «مصرف های» خارجی در می آیند...
1- متأسفانه یکی از مصادیق این امر، فاجعۀ فرار مغزها از کشورهای اسلامی به غرب است که معمولاً به هدف بهره مندیهای بهتر از جنبۀ مادی حیات صورت می گیرد. کارشناسانی که سرمایه گذاری فراوانی صرف آموزش آنها شده است به جای خدمت به ملل محروم خود، با مهاجرت به غرب، نیروی فکر و تخصص خود را به طور مستقیم و غیر مستقیم در اختیار استعمارگرانی قرار می دهند که با سیاستهای خود مسلمانان و به طور کلی بشریت را به خاک سیاه نشانده اند. این متخصّصان در انتخاب راه زندگی خویش مختارند، اما اگر راه دوم را انتخاب می کنند، باید که برای رهایی از دِین، اقلاً هزینه هایی که صرف آموزش ایشان شده است را به ملّت های خود بازگردانند- خارج از منبع.
استحمار می دانید یعنی چه؟ یعنی «خر»کردن مردم(از ریشه «حمار» است به معنی خر!) و این عامل استحمار، بزرگترین مصیبت و قوی ترین قدرتی است که هرگز در طول تاریخ به قدرت امروز خود نرسیده است.
استحمار در گذشته فقط نبوغ استحمارگران بود و ذوقشان و تجربه شان. امروز «علم» به کمکش آمده است. رادیو و تلویزیون و تعلیم و تربیت و مطبوعات و ترجمه و تئاتر و... به کمکش آمده، روانشناسی علمی، جامعه شناسی فنّی، روانشناسی سیاسی، روانشناسی تعلیم و تربیت به کمکش آمده. تکنیکی شده، فنّی شده و سخت دقیق شده و این است که شناختنش هم به همان اندازۀ دقیق بودنش، مشکل شده.
هر مسئله ای که من مطرح کردم، اگر مسئلۀ علمی بسیار بزرگی بود، اگر مسئلۀ فلسفی بود، اگر مسئلۀ تکنیکی بود، اگر حتی مسئلۀ پیشرفت جامعه و زندگی بود، اما «خودآگاهی انسانی» و «خود آگاهی اجتماعی» نداشت، دعوتی است شوم و فریبنده و دروغین و در پایان؛ به بردگی و به ذلّت افتادن و به استحمار دچار شدن، و به یک خواب مغناطیسی مدرن فرو رفتن.آخر چه فرق می کند «بردۀ مدرن» بودن یا «بردۀ قدیمی» بودن؟ «کنیز مدرن» بودن یا «کنیز قدیمی» بودن؟ فرقی ندارد، فقط تعارفات فرق می کند. آن یکی می گوید: «ضعیفه»، این یکی هم می گوید: «لطیفه» و هر دو به معنی: «آدم نیستی»!
بنابر این استحمار یعنی انحراف ذهن، آگاهی و شعور و جهت آدم، چه فرد و چه جامعه، از «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی».
هر عاملی که این دو «آگاهی» را منحرف کند، یا فردی را، «نسلی را»، جامعه ای را، از این دو «خودآگاهی» دور کند، عامل استحمار است...
عامل استحمار جدید هر گونه «جنگ زرگری» است، و نام های انواع مختلف «وسایل مورد استفاده» در استحمار جدید؛ تخصّص و تحقیق، علم، قدرت، پیشرفت و آزادی فردی، آزادی جنسی، آزادی زن، تقلید و...
جنگ زرگری: ...در طی سالهای 1320 تا 1330، در همین ایران، برای این که مسئلۀ شرکت نفت مطرح نشود، هجده الی بیست تا جنگ درست شد. در قرن نوزدهم میلادی، که استعمار در اوج فعالیتش بود، برای آن که چنین مسئله ای در کشورهای اسلامی مطرح نشود، شناخته نشود، از چین گرفته تا بوشهر ایران؛ در فاصلۀ دوازده سیزده سال، هفده امام زمان ظهور کرد! در چنین وضعی که مردم ما، مردم تمام کشورهای اسلامی، در زیر سلطۀ استعمار جان می دادند، هزاران هزار دهقان ایرانی بر سر این مسئله کشته شدند که آیا امام در عالم مادی است، یا در عالم الهی است. عجیب تر این که در همین گیر و دار، یارویی پیدا شد که: نخیر، در هیچکدام نیست، در عالمی است به اسم «عالم هورقلیایی»، عالمی بین لاهوت و ناسوت، بین عالم علیا و سفلی! و در این راه هزاران دهقان کشته شدند...
همین الان بین ما چقدر دعواها، کشمکش ها و جنگ ها است که هر یک از طرفین دعوا که پیروز بشوند، پوچ است و نتیجه اش برای ما هیچ! هر کدام شعارشان پیروز بشود بیهوده است و تو خالی! شعارها، ایده ال ها، و آرزوهایی که یک صنف علیه صنف دیگر مطرح می کند، پدر علیه دختر، دختر علیه پسر،کهنه علیه نو، نسل قدیم علیه نسل جدید، همه جنگهای «توی بازار، خون افتاده» است و همه اش دروغ و فریب! یعنی وقتی که می روی، می بینی خبری نیست، «طرف» گذاشته و در رفته، ولی چه شده؟ چه نتیجه ای داشته؟ نتیجه این شده که فرصتها از دست رفته، یک نسل تلف شده، نا امید شده، شکست خورده، و از تمام تلاش ومبارزه اش هیچ سودی نبرده! باز نسل دیگری می آید و آن وقت جنگ زرگری دیگری! و صدها جنگ دیگر! این ها همه جنگ زرگری است، یعنی بزرگترین عامل استحمار! و دائما هم مطرح است!
وقتی یک درگیری در جامعه مطرح می شود، باید توجّه کرد که آن درگیری به آن «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی» مربوط است یا یک چیز پرتی است؟ الان چقدر مسائل فقهی، مذهبی و ضد مذهبی، ومسائل فلسفی، علمی، و مسائل اجتماعی به شکل انحرافی و دروغین مطرح است؟! چقدر بر سر كلمات عربی در زبان فارسی كشمكش راه انداخته اند. ریشۀ كلمات عربی را گرفته اند: كه بردارید! خوب برشان داشتند ولی بعد چه در می آید؟ فقط مدتی كشمكش و مبارزه، و بعد هم نتوانیم درست حرف بزنیم...
خیلی سریع رئوس مطالب را می گویم:
تخصّص: ...تخصّص هم باعث می شود که هر کسی در یک چهارچوب بسیار کوچک، مجرّد از کل جامعه، چنان فرو رودکه نتواند تقدیر جامعه را به عنوان یک پیکرۀ کلی، حس کندو بنابراین «خودآگاهی اجتماعی»اش از بین می رود... تخصص، او را در یک بُعد رشد می دهد و در ابعاد دیگر تعطیلش می کند...
علم: آگاهی بر واقعیات عالم طبیعت و اطلاع ما از پدیده های جهان، جوری در ما منعکس می شود که نیاز به «آگاهی نسبت به خود» و نیاز به «آگاهی نسبت به اجتماعِ»مان کاذبانه اشباع می شود. «عالم» خیال می کندکه «خودآگاه» است، «جامعه آگاه» است، «زمان آگاه» است، اینها «خیال» است، او فقط «عالمِ» تنهاست. زیرا «علم برای علم» عامل انحراف است از «خودآگاهی انسانی» و از «خودآگاهی اجتماعی»...
تجدّد: تمدن، پیشرفت، ممکن است عامل استحمار شود.در عربستان سعودی نمونه های این پیشرفت استحماری بسیار به چشم می خورد. عرب بیچارۀ آنجا مثلاً یک رانندۀ تاکسی است. در آنجا کادیلاک مثلاً 22000 تومان است، اما در آمریکا 30000 تومان! یعنی ارزان تر از آمریکاست. جریمه و آئین رانندگی و راهنمایی و این حرفها را هم ندارند چون شرعاً خوب نیست و اشکال دارد! آژان های آنجا یک میلۀ آهنی دستشان است که راننده ای که مثلاً به اندازة 50 تومان یا 100 تومان تخلّف کرده، می زنند روی کاپوت ماشینه! اسقاط و قراضه اش می کنند که جریمه نگیرند، زیرا از لحاظ شرعی اشکال دارد! صافکاری و تعمیرکاری هم که آنجا نیست. در نتیجه هر یک سال، دو سال، یک ماشین در ازای جریمه از بین می رود که شرعاً جریمه نپردازند! به نفع چه کسی...؟!
ولی با همان پای برهنه ای که هنوز قاچ قاچ است و معلوم است که پارسال از صحرا آمده و قبلاً شترچران بوده و زندگی اش در بادیه می گذشته، حالا رانندگی یاد گرفپشت یک کادیلاک، یک شورلت، می نشیند و آن چنان پز می دهد که اصلاً خود آمریکایی هم به گردَش نمی رسد (شما که با این چیزها آشنا هستید و شب و روز هم می بینیدشان!) خیال می کند مال خودش است و نمی داند که تا کجا کلاه سرش گذاشته اند.![](look/images/smiles/upload/waaay.gif)
![](http://img.ir/YbG.jpg)
![](http://img.ir/XbG.jpg)
این پزهای ما «جزو تمدن مصرفی» است. به شما بگویم که «تمدن مصرفی» از «وحشی گری» بدتر است! آری، آن که فقط در «مصرف» متمدّن می شود، وحشی از او مترقّی تر است. چرا؟ برای این که وحشی، شانس متمدّن شدن از طریق «تولید» را دارد، اما آن که «مصرف کننده» می شود، بی آنکه تولید کننده باشد، شانس «تولیدش» را به طور طبیعی از دست می دهد!
همین رانندۀ تاکسی، هفت تا ده تا شتر در صحرا داشته، فروخته و قسط اول این کادیلاک آمریکایی را پرداخته، بقیه اش را هم آن قدر جان کنده تاقسط هایش را پرداخته، اما حالا چه دارد؟ «آهن پاره» ای که چند روزی ماشین بود و الان به خاطر «تبرّی» از پرداختن جریمه به این صورت در آمده. همه چیز رفته و فقط پُزش مانده! شترها را فروخت، چند روزی، به جای شتر، توی کادیلاک نشست، دست می کرد؛ گرامش باز می شد، اراده می فرمود؛ رادیویش بسته می شد، دستور داده بود تودوزی اش را از لیف خرما درست کرده بودند و هزار و یکی از این قرتی بازی ها که مثلاً عربی باشد! اما حالا، خودش مانده است و یک آهن پاره و... دیگر هیچ! حالا یا باید برود یک جایی دزدی کند و یا گدا بشود یا نوکر کسی بشود و یا در جایی «راحت» بمیرد. این سرنوشت محتومش است!...
بدبخت ها به قدری هم دعاگویند؟ و به قدری هم خوش اندکه نگو! می گویند معجزه شده آقا (شما اگر پنج سال پیش اینجا می آمدید مگر اتومبیل بود؟ همه اش شتر بود و بدبختی! همه اش با شتر می رفتیم و با شتر می آمدیم! اما حالا با جت های بوئینگ، اتومبیل های فلان...!؟ تا جایی که امروز اگر یک پژو دست یک عرب ببینید، می بینید که خجالت می کشد که پژو دارد! چون راننده های معمولی آنجا کادیلاک و شورلت 2009 و 2010 دارند، تاچه رسد به ...! «خوب آقا! پیشرفت کردیم دیگر!» ...بله که پیشرفت کردید!
![](http://img.ir/jcG.jpg)
امروز اگر یک اروپایی، یک آمریکایی، وارد ریاض بشود، واقعاً چشمهایش لنگه به لنگه می شود از آن همه لوکسی، از آن همه اتومبیل نو– صد در صد مال 59 تا 72 ! در هیچ کشور دنیا این طور نیست! از آمریکا به سوی خاورمیانه که می آیی، هر کشوری به همان میزان که از لحاظ سطح اقتصادی عقب مانده تر است، به همان میزان از لحاظ «لوکس» بودن و سطح «تجمّل» پیشرفته تر است. به طوری که وقتی از پاریس پرواز می کنی به دارالسّلام، پایتخت تانزانیا، وارد که می شوی از زیبایی و شکوه و جلال ساختمان ها خیره می شوی با آن اتومبیل های آخرین مدلش!؟
![](http://img.ir/gcG.jpg)
![](http://img.ir/hcG.jpg)
![](http://img.ir/kcG.jpg)
تجمّل یعنی چه؟ یعنی پیشرفت در مصرف، آنچه که همه ماها را در پایش قربانی می کنند تا این که شانس تولید را از ما بگیرند، هم تولید فکری و هم تولید اقتصادی و ماشینی را! آری، تمام شرق قربانی تولید مصرفی است، به چه وسیله؟ به وسیلۀ تقلید! تقلید!
*«در قرن نوزدهم، تازه از شیشه های رنگی، الماس بدلی و سنگ های قیمتی و جواهر مصنوعی ساخته بودند و فرنگیِ رِندِ هفت خطِ خان خر کن و متجدد رنگ کن، چند مشت از این شیشه رنگی ها بر می داشت و می برد به آفریقا و به رؤسا و اشراف و شیوخ قبایل آفریقا هدیه می کرد، به خصوص در جشن ها و مراسم عروسی و تشریفات قبیله ای شان، یک مشت شیشه می داد و یک گله گوسفند در مقابل می گرفت! تجمل پرستی جزء خصوصیات اصلیِ اندیشه و روح غیرمتمدن بدوی است. تجمل بدوی مدرن با بدوی غیرمدرن فرق ندارد. تجمل پرستی، نیاز روح های سطحی و فقیری است که از زیبایی های روح و سرمایه های معنوی و چشم اندازها و انقلاب ها و عظمت هایی که در ایمان و اندیشه و علم و هنر و ادب و فلسفه و پروازهای شگفت دل آدمی هست محروم اند. این حقیقت را در مقایسۀ میان افرادی که از نظر رشد فکری و فرهنگی و اجتماعی در درجات مختلفی هستند می توان بررسی کرد. ملت ها نیز چنین اند. بر خلاف آنچه که در وهلۀ اول به ذهن می رسد، جامعه های عقب مانده بیشتر از پیشرفته(آفریقا بیشتر از آسیا و آسیا بیشتر از اروپا و اروپا بیشتر از آمریکا) لوکس پرستند. در جامعۀ ما، زنان قدیمی بیشتر از زنان متجدد، و زنان عامی بیشتر از زنان تحصیل کرده یا روشنفکر، جواهربازند»- از کتاب«اقبال؛ معمار تجدید بنای تفکر اسلامی»؛ علی شریعتی.
آزادی های فردی: «آزادی فردی» عامل مخدّر بزرگی است برای اغفال از «آزادی اجتماعی» و از «خودآگاهی اجتماعی»! این مسئله، خیلی مهم است. برای این که «خودآگاهی اجتماعی» در ذهن کور شود، آدمی از آن اغفال شود، مسئلۀ «آزادی های فردی» را مطرح می کنند، و چون این آدم احساس می کند که او از نظر «فردی»، آن هم شکمی و زیر شکمی، آزاد است، احساس «آزادی» می کند! در صورتی که درست مثل این است که درِ قفس مرغی را باز کنند، اما درِ سالن بسته باشد! این، فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و حتی بدتر! چون «آگاه بودن نسبت به اسارت» خودش عاملی برای نجات هست، اما وقتی که همین آگاهی هم از بین برود و به طور دروغین «احساس آزادی» بکند، دیگر خدارا شکر خواهد کرد، و می کند!
آزادی جنسی: غرب مواد خام شرق را غارت می کند، بعد به عنوان عوض، «كادویی» می دهد به نام آزادی جنسی! یعنی؛ «بابت این همه مواد خامی که برای ما از مشرقِ شما می آید، ما باید چیزی به شما هدیه کنیم! بله، اجازه می دهیم که خودتان با خودتان از لحاظ جنسی آزاد باشید»!
واقعاً که خیلی لطف کرده به شرق!... بعد می بینیم که وسائل تبلیغاتی، وسائل ارتباط جمعی در تمام شرق، و به طور هم زمان(!) مدام روی این شعار تکیه می کنند؛ «آزادی جنسی»!
چرا؟ برای این که آن نسلی که دغدغۀ آزادی– آزادی اجتماعی- دارد، نسل بین هجده تا بیست و چهار و بیست و پنج ساله است و این، در تمام دنیا مطرح است و بنابراین باید همین نسل 25-18 را اغفال کرد! بزرگترین نیرویی که می تواند این نسل را اغفال کند چیست؟ «آزادی جنسی»! چرا؟ که این نسل هم دغدغۀ اجتماعی دارد و هم بحران جنسی، بنابراین جه بهترکه «آزادی جنسی» را بدهیم تا آن نیاز به «آزادی اجتماعیِ» فضولی(!) در او از بین برود! همین. چگونه؟ به این ترتیب که در پنج شش سالی که «بحران جنسی» به او فشار آورده، سرش را می بندیم به زیر شکمش؛ آزادی جنسی، تا «حال» و «قال» آزادی اجتماعی را نداشته باشد، و می بینیم که ندارد!... به قدری غرق می شود که به کلی «هوش» از سرش می پرد! بله، فقط همین شش هفت سال اگر بگذرد، دیگر رفع اشکال می شود!...
آزادی زن: «آزادی زن» به عنوان چی؟ به عنوان جنگ زرگری! به عنوان گشودن یک جبهۀ فرعی بین زن و مرد! برای چی؟ برای این که از جبهۀ اصلی بین شرق وغرب، بین استعمارگر و استعمارزده، استعمارگر و استثمار شده غافل شود...
بنابراین نسل ما با این شدّت اسیر دست قدرتهایی است که به همان سادگی که از مواد پلاستیکی، به هر شکل که اراده کند در فرم های «استاندارد شده» آفتابه و پارو... درست می کنند، به همان سادگی هم می توانند نسل ما را به به هر شکلی که بخواهند بسازند با هر استاندارد و «پفیوزی هایی»که بخواهند. آخر، علم دارند، تلویزیون دارند، روزنامه دارند، روابط جمعی دارند، ترجمه و تئاتر و تکنولوژی دارند، انسان شناسی و جامعه شناسی و هنر دارند، آن هم در سطح جهانی، بنابراین «استاندارد» هم دارند، آن هم در سطح جهانی، و لذا «تصمیم» هم دارند آن هم در سطح جهانی!...
http://fawzolazim.mihanblog.com/