آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۶:۲۲ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1103
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
خاطره ای از یک حیوان ازار
روزی که با یک تکه کلوخ، محکم به پیشانی یک الاغ حملهور شد و پس از اصابت آن کلوخ، خون از وسط پیشانی آن حیوان نگونبخت سرازیر گشت ... وی گفت: «در حالی که ترسیده بودم و بیم آن داشتم که هر لحظه آن الاغ آسیبدیده به سمتم یورش برده و مرا مهمان یک جفت لگد کند، اما با کمال شگفتی دیدم که حیوان زخمی فقط اندکی به من نزدیکتر شد و چشم در چشمم دوخت و سکوت کرد ... تو گویی انگار میخواسته از من بپرسد تو کیستی؟ تو آدمی و من خر یا ... ؟! لحظهای که سبب شد به شدت تکان خورده، احساس درماندگی و شرمندگی کرده و با خدای خویش عهد بربندم که دیگر سبب آزار هیچ حیوانی را فراهم نسازم.»
انگار آن الاغ مظلوم با چشمانش میخواست به من تو که خود را آدم میپنداریم، زنهار دهد: «شرط دودی نشدن شیشهی دلهامان، آن است که گاه بتوانیم در بزنگاههای زندگی، فتیلهی خشم را پایین بکشیم!»
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|