آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۱۵ امرداد ۱۳۹۴ ۰۳:۰۶ بعد از ظهر
|
|||||||||||||
بانو
![]()
شماره عضویت :
1001
حالت :
![]()
ارسال ها :
4221
محل سکونت : :
DAMAVAND
جنسیت :
![]()
تعداد بازدیدکنندگان :
273
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
69947
پسند ها :
5815
تشکر شده : 6939
وبسایت من :
وبسایت من
|
![]() حاجي حواسش به همه چيز بود؛ از محتواي سخنراني و مداحيها و نماز جماعتهاي ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفشهاي عزاداران وگرفتن اسفند دم در و دقت در توزيع صبحانه و غذاي ظهر عاشورا و تاسوعا که به بهترين شكل انجام شوند. برگزاري هيأت و مراسم عزاداري در دهه اول محرم، برايش از اهم واجبات به شمار ميآمد و سنگ تمام ميگذاشت، اماکيفيت اجراي آن برايش خيلي مهمتر بود. طوريکه ميتوان از هيأت عاشقان ثارالله(ع)، لشکر «8 نجف اشرف»، بهعنوان يک الگوي نمونه عزاداري نام برد. از چند وقت پيش بزرگترها و معتميدن خود را در لشکر خبر ميکرد؛ چند تا بسيجي و يکي، دو تا پيرغلام امام حسين(ع). بعد هم تقسيم کار ميکرد. «حاج حسين، حاج عباس، سيد ناصر، حاج فاضل، حاج رضا، حاج غلامعلي، حاجآقا جنتيان، برادر احمدپور» و بسيجيها، هرکدام بر اساس تخصص و توانشان، مسئوليتي را برعهده ميگرفتند. آنها هم حاجي را خوب ميشناختند؛ باوجود اخلاص و صبر، اما جدي، منظم و ريزبين. اول کار تذکرات را ميداد، سخنران و تکتک موضوعات و مطالب قابل بحث برايش خيلي مهم بود و ميگفت: انقلاب ما برگرفته از قيام امام حسين(ع) و همين مراسمها بود و تداوم آن هم منوط به آن است؛ پس بايد محتواي اين مراسمها قوي باشد. احترام به عزاداران از بزرگترها گرفته تا اطفال و حتي همسايگان مسيحي نيز از توصيههاي ويژهاش بود. حتي نگران سربازها هم بود. به تداخل نداشتن برنامهها با ساعات کاري و تعطيل نشدن امور اداري لشکر هم تأکيد ميکرد. مهمتر از همه، برگزاري نماز جماعت ظهر تاسوعا و عاشوراي هيأتها در تکيه و خيابانهاي اطراف بود. معمولا خودش دم در ميايستاد و همه چيز را بادقت کنترل ميکرد، البته مديريتش هم اينگونه بود و همه ميدانستند کارشان را بايد به بهترين شكل انجام دهند. ديگر نيازي به تذکر مجدد نبود و کمتر به او مراجعه ميشد. ياد گريههايش بخير. هميشه شانههايش چنان ميلرزيد که آدم به يادش گريههاي حضرت امام(ره) ميافتاد. مثل يک مادر فرزند ازدستداده، يازهرا(س) يازهرا(س) ميگفت. حاجي ارادت ويژهاي به بيبي داشت. در نمازها هم اينگونه بود. ديگر سردار کاظمي نبود. هواسش به توزيع صبحانه هر روز و غذاي روزهاي تاسوعا و عاشورا بود. شايد او هم مثل من خاطرات خوبي در کودکي از توزيع غذاي امام حسين(ع) نداشت. يادم نميرود با اينكه بسيار دوست داشتم، بهدليل برخورد بد بعضي از بزرگترها، خجالت ميکشيدم از غذاي امام حسين(ع) بخورم. اما در اين مجلس اينگونه نبود، حاجي مثل پدر، مراقب همه بود؛ بهويژه کوچکترها. همه مينشستند و خادمان غذا را پخش ميکردند. خودش هم اين دو روز با پاي برهنه و لباسهاي خاکي، اين طرف و آن طرف ميدويد و نظارت ميکرد. او خادم واقعي آقا بود. اين دو روز، هيأتهاي مذهبي از سراسر اصفهان در خيمهي عزاداري حضرت امام حسين(ع) در لشکر 8 نجف اشرف شرکت ميکردند و به نوبت و نظم خاص عزاداري ميکردند. حاجي ميگفت: ما سپاهيها ورزمندهها بايد با برگزاري اين مراسمها، ضمن انتقال پيام اين حماسه، زيباييها را نشان بدهيم و آفتهايي که گاهي در اينگونه مراسمها هست را از بين ببريم. بايد تمام امکانات در هرچه بهتر و باشکوه برگزار شدن اين مراسم بهکار گرفته شود.» و اين بود که يک سال نشده، هيأت در کل استان مطرح شد و سالهاي بعد جمعيت بيشتري شرکت کردند. حاجي همين رويه را نيز در نيروي هوايي ادامه داد و حسينيهي حضرت فاطمه زهرا(س) كه در کنار 5 شهيد گمنام است، يادگاري است از آن مرد بزرگ. در ستاد لشكر 8 نجف اشرف هر سال دههي محرم مراسم داشتند. چند تا از همسايهها مسيحي بودند. چند روز مانده به مراسم، حاجي دو، سه نفر از مسئولان لشکر را ميفرستاد تا با احترام از همهي همسايهها اجازه برگزاري مراسم را بگيرند. ميگفت سروصداي عزاداري بلند است و ترافيک و شلوغي ممكن است باعث آزار همسايهها شود. آنها حق همسايگي گردن ما را دارند. بايد با رضايت کامل آنها باشد. موقع توزيع غذا نيز سهم همسايهها را جدا ميکرد و ميفرستاد در خانههايشان. بعد از شام غريبان هم با تشکر و حلاليت از همسايهها، مراسم تمام ميشد.
عازم كربلا بودم. روز قبل از حرکت براي خداحافظي و با شهيد کاظمي تماس گرفتم. بعد از اظهار محبت براي اين تماس، گفت: چشمت به گنبد و بارگاه حضرت عباس(ع) که افتاد، اگر ياد من بودي به آقا سلام برسان و بگو، تو ميداني که من چهقدر تو را دوست دارم. من فقط از تو يک خواسته دارم؛ آنهم شهادت است. بگو، آقا نگذار همينطوري از بين بروم.
بعد گفت: اين را هم به آقا بگو، اگر ممکن است فقط به من کمي مهلت بدهيد؛ چند تا کار ناتمام دارم، تمام کنم. خودم تاريخش را اعلام ميکنم.
می پسندم 4 0 4 ![]() تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||||||||
![]() ![]() |
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|