به نام خدا
ابوهارون گويد: من در مدينه همنشين امام صادق عليه السلام بودم . چند روزي گذشت و نتوانستم به خدمت او حاضر شوم .پس از چندي كه به خدمت او مشرف گشتم فرمود: اي ابو هارون چند روزي بود كه تو را نمي ديدم . عرض كردم : سبب آن اين بود كه پسري برايم متولد شده بود.
امام عليه السلام فرمود: خدا مبارك بگرداند چه نامي براي او انتخاب كردي ؟ عرض كردم : محمد
حضرت نام محمد را كه شنيد صورتش را نزديك زمين برد و مي گفت : محمد، محمد، محمد، تا آنكه نزديك بود صورتش به زمين برسد.
سپس فرمودند جانم و مادرم ، پدرم تمامي اهل زمين فداي رسول خدا صلي اللّه عليه و آله باد.
آنگاه فرمود: اين پسر را دشنام نده و او را نزن و باو بدي نكن و بدان كه خانه اي نيست كه در آن محمد باشد مگر آنكه آن خانه هر روز تطهير وتقدس مي شود.