انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » داستان » داستان جالب » داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا



داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا

مرده ای که زنده شد یکی دیگر از کارکنان سازمان بهشت زهرا ماجرای مرده ای را تعریف می کند که زنده شد. او می گوید در سالهای جنگ تحمیلی تعداد آمبولانس ها کم بود و حمل جنازه بیشتر به صورت گروهی انجام می شد. من در آن زمان تلفنچی مرکز اعزام آمبولانس در پایانه بودم. ناصر برجسته ادامه می دهد: یک روز آمبولانسی به رانندگی آقای فلاحت چیان به آدرس های مختلف فرستادم. او مجبور بود چند جنازه از بیمارستانهای مختلف را به صورت فشرده روی هم سوار کرده و
nhsjhk‌ihd fh,vk;vnkd hc yshg‌ohki fiaj‌civh


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد

اطلاعات نویسنده
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۳۶ بعد از ظهر
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280


مدال ها:2
مدال 1 سالگی عضویت
مدال 1 سالگی عضویت
کاربران برتر
کاربران برتر

|



مرده ای که زنده شد

یکی دیگر از کارکنان سازمان بهشت زهرا ماجرای مرده ای را تعریف می کند که زنده شد. او می گوید در سالهای جنگ تحمیلی تعداد آمبولانس ها کم بود و حمل جنازه بیشتر به صورت گروهی انجام می شد. من در آن زمان تلفنچی مرکز اعزام آمبولانس در پایانه بودم.

ناصر برجسته ادامه می دهد: یک روز آمبولانسی به رانندگی آقای فلاحت چیان به آدرس های مختلف فرستادم. او مجبور بود چند جنازه از بیمارستانهای مختلف را به صورت فشرده روی هم سوار کرده و به بهشت زهرا بیاورد. وقتی به سازمان رسید در حال تخلیه جنازه ها بود که دیدیم جنازه مردی که زیر بقیه جنازه ها قرار داشت نفس می کشد. این موضوع را با بیمارستانی که جنازه را به آمبولانس تحویل داده بود اعلام کردیم و او را که به علت سکته فوت کرده بود به بیمارستان انتقال دادیم.

فردای آن روز از روی کنجکاوی حال آن فرد را پرسیدم. گفتند حالش خوب شده و در حال حاضر زنده است و حدس می زنند چون این جسد در زیر اجساد دیگر قرار داشته در دست اندازها به دلیل فشار جنازه های بالایی روی قفسه سینه اش مجددا قلبش شروع به فعالیت کرده و به زندگی برگشته است.


















1 تشکر شده از کاربر ye adam برای ارسال مفید :
محمد121 ,



  می پسندم 3     0  3 
 
 
تعداد پسند های ( 3 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر


    * پاسخ با بیشترین پسند
  1. پسندها :1 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  2. پسندها :1 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  3. پسندها :1 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  4. پسندها :1 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید
  5. پسندها :1 برای اطلاع از پاسخ با بیشترین پسند ،دراین موضوع کلیک کنید

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۳۷ بعد از ظهر نمایش پست [1]
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280




چرا مرده ما را زنده کردید

ضیایی از دیگر کارکنان بهشت زهرا است که خاطره ای مشابه با ناصر برجسته دارد و می گوید: روزی به من اطلاع دادند یکی از امواتی را که برای کارهای شستشو و دفن آورده بودند نفس می کشد و احتمالا زنده است. بلافاصله دستور دادم با همان ماشینی که جسد را آورده بود به نزدیک ترین بیمارستان اعزام شود. چندی بعد از مسئولان بیمارستان جویای حال او شدم که گفتند خوب شده است. خدا را شکر کردم اما در همین حین از دفترم اطلاع دادند که خانواده آن فرد در اتاق منتظر دیدن من هستند. خودم را به مرد میانسالی که به دیدارم آمده بود معرفی کردم ولی او با عصبانیت گفت: چه سلامی؟ چه علیکی؟ چکار کردید؟ ما کلی تدارک دیده بودیم و کارهایمان را انجام داده ایم،چرا باید مرده ما زنده شود؟ من نمی دانستم چه باید بگویم. صبر کردم تا ناراحتی آنها تمام شود تا اینکه دوباره از دفترم تماس گرفتند و گفتند آن بنده خدا در بیمارستان فوت کرد. من هم بلافاصله گفتم حالا تبریک عرض می کنم!


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۴۰ بعد از ظهر نمایش پست [2]
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280





سعید خال، هم یکی دیگر از کارکنان سازمان بهشت زهرا است که اکنون در روابط عمومی این سازمان فعالیت می کند. او می گوید: روزی مردی به همراه خاله اش نزد من آمد و گفت متاسفانه برادرم در خارج از کشور فوت کرده و می خواهیم جنازه اش را در بهشت زهرا دفن کنیم. او را به همراه خودمان به اینجا آورده ایم تا شما پس از دیدن او اقدام به دفن برادرم کنید. من که تعجب کرده بودم، گفتم چطور جنازه را به طبقه دوم ساختمان بهشت زهرا آورده اید و دژبان شما را ندیده است. در همین حین برادر متوفی رو به خاله اش کرد و گفت: "خاله جنازه را به من بده" . با تعجب بسیار نگاه می کردم که قرار است چه اتفاقی بیفتد تا اینکه خاله از داخل کیفش یک جعبه چوبی بیرون آورد؛ روی میز گذاشت و گفت "این هم جنازه" و بعد گریه کرد و گفت: او در یکی از بیمارستانهای آلمان فوت کرده و به دلیل اشتباه رخ داده به گورستان غیر مسلمانان منتقل شده است. جنازه اش را سوزانده و به خاکستر تبدیل کرده اند. این موضوع باعث شد ما جنازه ای در اختیار نداشته باشیم، منتهی از آنجا که او مسلمان بود می خواهیم به سنت خودمان در بهشت زهرا دفن شود. من این موضوع را به دفتر مدیرعامل اطلاع دادم و رئیس هم دستور داد از طریق دفتر روحانیون مستقر در سازمان این مسئله با علما در میان گذاشته شود. سرانجام پس از استفتاءبا رعایت همه مسائل شرعی، قبری برای این فرد اختصاص داده شد.


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۴۴ بعد از ظهر نمایش پست [3]
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280



پسرطعمکار جنازه پدرش را از قبر بیرون کشید

اسماعیل دانش پژوه از کارکنان باسابقه این سازمان با ۲۵ سال سابقه فعالیت در بهشت زهرا خاطره ای عجیب نقل می کند. او می گوید: اطلاع دادند در یک آرامگاه خانوادگی پسری جنازه پدرش را از قبر خارج کرده است. به سرعت به محل رفته و متوجه شدیم مرده ای که هنوز چهل روز از فوتش نگذشته بود، توسط پسرش به بیرون قبر منتقل شده و می خواسته او را دوباره دفن کند. وقتی از آن پسر علت این کار را پرسیدیم گفت خواب دیده پدرش زنده است و می خواسته با این کار مطمئن شود. البته دروغ می گفت چون ماموران انتظامات پس از انجام تحقیقات منوجه شدند این پیرمرد مریض بوده و همه اقوامش بجز این پسر خارج از کشور بوده اند. برای همین وقتی او می میرد پسرش برای تغییر اسناد مالکیت اموال آمده تا انگشت سبابه پدرش را که هنوز آثار خطوط روی پوستش تغییر نکرده بود، با استامپ روی اسناد واگذاری بزند. ما این پسر را به مقامات قضایی تحویل دادیم اما همیشه به این فکر می کنم که چطور یک انسان می تواند با پدرش چنین کاری کند.


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۴۶ بعد از ظهر نمایش پست [4]
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280



یکی از دوستان تعریف کرد: روز گذشته برای تدفین پدر یک از آشناها رفته بودیم بهشت زهرا(س). الآن قطعه بهشت زهرا(س) نزدیک به 300 شده است که عموما هم سه طبقه است. وقتی سر قبر حاضر شدیم واقعا وحشتناک بود، از دو جهت، یکی عمق زیاد قبر و یکی هم... .

یعنی همه متوجه این دومی شدند. سه روز قبل جنازه‌ای را در طبقه پایین قبر کناری به خاک سپرده بودند و از آنجایی که تنها یک بلوک سفالی میان قبور فاصله است با برداشته شدن درب چوبی قبر خالی بوی متعفنی از درون آن بیرون زد که حال همه را بد کرد.

پسر خانواده اصلا وضعیت مناسبی برای رفتن به درون قبر نداشت اما داماد خانواده که کاملا داخل قبر قرار گرفت نه تنها دیگر بیرون را نمی‌دید بلکه سرش هم چند وجب با لبه قبر فاصله داشت. داماد تعریف کرد وقتی وارد قبر شدم تا پدرخانمم را همراه تلقین تکان دهم بوی بسیار مشمئز کننده‌ای از درون قبر کناری به صورت می‌خورد که هر لحظه احتمال می‌دادم از هوش بروم و بدتر از آن ترسی بود که سراسر وجودم را فراگرفته بود. واقعا در آن لحظه تنهایی انسان را با چشم خودم دیدم و واقعا برای آن مرحوم گریستم، البته بهتر بگویم، برای خودم گریه کردم. ای کاش همه ماها در سال یک بار به قبرستان بیاییم و از نزدیک احوال رفتگان را ببینیم.






  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۰۲ بعد از ظهر نمایش پست [5]
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280




سربازی که بام تا شام در بهشت زهرا است!


ساعت دقیقا یازده و نیم شب است که مقابل در اصلی بهشت زهرا هستیم. چراغ های ماشین را که خاموش می کنیم کاملا مشخص است که از کیوسک دژبانی سربازی به سمت خودرو می آید: "توقف نکنید اینجا. برای من مشکل درست می شه.اینجا که جای پارک نیست." لحن و قیافه اش چندان جدی به نظر نمی رسد. گویا آمده تا فقط تذکری داده باشد.

دیدار اموات در شب؛عادتی همیشگی نیست اما اتفاقی است که بارها و بارها افتاده ، با این حال به نظر این بار مانعی وجود دارد که درها را بسته اند و اجازه ورود به کسی نمی دهند؛ یک بار دیگر همان جمله ها ردو بدل می شود و این بار یکی از بچه ها به حرف می آید: "من عازم خارج از کشور هستم و دیگر نمی خواهم به ایران برگردم. اجازه بدهید تا سر خاک پدرم بروم و زود بر می گردم."

از ما اصرار و از او انکار: "نمی شود.صبح را که از شما نگرفته اند.صبح بیا سر خاک و از همین جا هم برو فردودگاه.از اینجا خیلی نزدیک است." اما اصرارهای ما آن جوان سرباز را که اهل یکی از شهرهای شمال غرب کشور است تحت تاثیر قرار می دهد تا او از ما قول بگیرد که زود برگردیم،چیزی را خراب نکنیم و از سر قبر شهدا آلومینیوم ندزدیم!

حرف های او هم به ما بر خورد و هم جای تعجب داشت. ترجیح می دهم تا فاتحه برای پدر دوستم را از همان جا بفرستم و مدت زمانی را که آنها برای رفتن و برگشتن به سر مزار صرف می کنند را با این سرباز هم کلام شوم. فکر می کند اگر اسمش را نگوید،بهتر است.احتیاط می کند و دوست ندارد برایش دردسر درست شود. چند ماه بیشتر از خدمتش باقی نمانده و در این یکی دو سالی که از سربازی اش می گذرد اتفاقات زیادی را در بهشت زهرا تجربه کرده است. اتفاقاتی که شنیدن برخی از آنها مو را به تن آدم سیخ می کند و گاها دستمایه ای برای ابراز تاسف است. اینکه آدم ها چقدر می توانند وقیح باشند و کارهای کثیف خود را حتی در جایی که آخر دنیاست انجام بدهند.

این گفت و گویی است متفاوت با یکی از سربازانی که خیلی از آنها از پست دادن در بهشت زهرا می ترسند و برخی از آنها توهماتی زده اند که مسئولان مجبور شده اند در هر کیوسک به جای یک سرباز از دو سرباز برای نگهبانی استفاده کنند.

 


چطور سرباز بهشت زهرا شدی؟

از روی بدشانسی یا خوش شانسی دیگران. نمی دانم اما وقتی برگه های تقسیم را دادند دستمان چاره ای نداشتم جز اطاعت کردن. هیچ وقت فکرش را نمی کردم که روزی در کنار مرده ها پست بدهم.
 


ترسناک نیست؟خیلی ها هستند که از مرده می ترسند.

از بچه ها شنیده ام که چند نفری فرار کرده اند.من خودم از چیزی نمی ترسم اما به هر حال فضای سنگینی است.شنیده ام که چند بار سربازها توهم زده اند و داد و بیداد به راه انداخته اند.مثل اینکه قبلا در هر منطقه پستی یک سرباز حضور داشته است اما از زمانی که خیلی ها فراری شده اند و خیلی ها هم توهم زده اند برای هر جایگاه پستی دو سرباز را مامور کرده اند.شب هایی که باد می آید اینجا خیلی ترسناک می شود.
 


اما تعداد شما که در اینجا بیشتر از دو نفر است. شاید بیشتر از بقیه می ترسید!؟

نه،اینجا یکی از ورودی های اصلی است و طبیعی است که باید سربازهای بیشتری پست بدهند.
 

چرا؟

به خاطر اتفاقاتی که در اینجا می افتد.خیلی ها بویی از آدمیت نبرده اند و در اینجا هم دست از کارهای کثیف خود بر نمی دارند.
 

حرف هایت اصلا مفهوم نیست.کمی واضح تر حرف می زنی؟

قبلا بهشت زهرا نور کافی نداشت اما الان پرژکتورهایی نصب کرده اند که تا فاصله زیادی را می شود دید. ما دراینجا پست های سیار هم داریم که در محوطه گشت می زنند.تا چند سال پیش دور تا دور فضای بهشت زهرا حفاظ نداشت و هر کسی می توانست به راحتی و در ساعاتی که ممنوع است به اینجا وارد شو د.اما حالا شرایط بهتر شده است و ما هم هستیم که از اینجا محافظت می کنیم.
 

از چه چیزی محافظت می کنید؟ مگر اینجا چه اتفاقاتی می افتد؟

آخر نمی شود همه چیز را گفت.این موردی که می خواهم بگویم را من فقط شنیده ام.خاطراتی است که تعریف می کنند.حفاظت شدید از بهشت زهرا چند دلیل دارد.شنیده ام که چند سال پیش و در یکی از قبرهای خانوادگی دو نفر را دستگیر کرده بودند.یک دختر و یک پسر. آنها کلید داشته اند و از پشت در را قفل کرده بودند.
 

موردی بوده که خودت آن را دیده باشی؟

در یکی از پست ها من سرباز محافظ بودم و در محوطه چرخ می زدیم که به موردی بر خوردیم .بیان کردن آن هم شرم آور است. یکی از روزهای وسط هفته بود و هنوز هوا تاریک نشده بود. ساعت 5 یا 6 یکی از بعد از ظهرهای تابستان امسال.در عبور از کنار یکی از سرویس های بهداشتی و در عین ناباوری دیدیم که یک پسر و دختر با هم به سرویس زنانه رفتند!حدس ما این بود که شاید آنها همسر هستند و احتمالا برای خانم ایشان مشکلی پیش آمده و...دقایقی گذشت و دیدیم خبری نشد.حدس ما کاملا اشتباه بود. آنها را دستگیر کردیم و تحویل مراجع قضایی دادیم.نمی دانم خود آنها چطور دلشان می آید که در بهشت زهرا،که آخر دنیا است دست به این کارها می زنند.
 

خاطره خوبی از خدمت کردن در اینجا داری؟

اینجا هر چیزی که می بینیم غم و غصه است. چه خاطره خوبی؟ همه اش با مرده ها و خانواده های آنها سر و کار داریم.همه هم عصبانی هستند و زیاد با ما همکاری نمی کنند.من دوست دارم از همین جا به همه مردمی که سر و کارشان به اینجا می افتد بگویم که ما را مثل فرزندان خودشان حساب کنند. وقتی جلوی آنها را می گیریم و از ورودشان به بهشت زهرا در ساعاتی غیر معقول خودداری می کنیم عصبانی نشوند و بد و بیراه نگویند.این کار فقط به خاطر امنیت خودشان است.
 

به خاطر امنیت خودشان؟

منظورم این است که ممکن است هر اتفاقی برای آنها پس از ورود به بهشت زهرا بیفتد.ما که نمی دانیم چه می شود.شاید آنها هم توهم بزنند و شاید هم با کسی درگیر شوند.ممکن است دزدها از بالای میله ها به داخل آمده باشند و برای آنها مشکل ساز شوند.
 

دزدها؟چه کسی به اینجا می آید تا دزدی کند؟اصلا مگر چیزی برای دزدیدن هست؟

آلومینیوم های دور قبور؛بهترین چیزی است که آنها به راحتی حملش می کنند و می برند.شاید باور نکنید اما آنها به چیزی رحم نمی کنند.ترفند برخی از آنها این است که کمین می کنند و وقتی خانواده ها از کنار قبرها بلند می شوند دسته گلی را که برای مرده خود آورده اند را می دزدند و دوباره آن را می فروشند.هر چیز به درد بخوری که باشد را می برند و می فروشند.به همین دلیل است که می گویم این آدم ها ممکن است در بهشت زهرا با کسانی که ما در ساعات غیر معمول اجازه ورودشان را می دهیم برخورد کنند و هزار و یک اتفاق دیگر...


خاطره خوب که برایمان تعریف نکردی،از خاطرات بد اینجا بگو.خاطراتی که ربطی به ترس و این جور چیزها نداشته باشد.

نمی شود اسمش را گذاشت خاطره، بلکه عذاب است. ما اینجا سرباز هستیم و در بدترین شرایط داریم خدمت می کنیم برخی از مسئولان ما وقتی می خواهند سربازان را تنبیه کنند به آنها می گویند که غسالخانه را تمیز کنید. هر کسی جرات این کار را ندارد. خود من تا به حال پایم را آنجا نگذاشته ام. واقعا سخت است که وارد آنجا شوی. البته من کسی ازسربازان را ندیده ام که این کار را انجام بدهد.فکر می کنم فقط برای ترساندن است.
 


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۰۹ بعد از ظهر نمایش پست [6]
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280



روزنامه همشهری در صفحه حوادث خود نوشت:

 

این ماجرا به زمانی برمی‌گردد که مردی به‌خاطر اینکه شب‌ها خواب به چشمش نمی‌آمد، تصمیم گرفت نزد یک رمال برود و از او کمک بخواهد. وقتی مرد رمال او را دید، به وی گفت که برای رهایی از این مشکل باید به یک غسالخانه برود و از غسال بخواهد که وی را روی تخت غسالخانه، غسل دهد. 
 

او تأکید کرد که فقط در این صورت است که مشکل مرد جوان حل می‌شود و وی پس از آن می‌تواند به راحتی بخوابد و خواب ببیند. این نسخه مرد رمال در ادامه، ماجرای عجیب‌تری را رقم زد؛ چرا که مرد جوان تصمیم گرفت هر طوری شده به یک غسالخانه برود و دستوری را که رمال میانسال داده بود، عملی کند. او برای این کار نزد یکی از غسال‌های شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت و از او کمک خواست. غسال که نسخه رمال را باور کرده بود قبول کرد که به مرد جوان کمک کند و برای غسل‌دادن مرد جوان با او قرار گذاشت.
 

در روز قرار، مرد جوان راهی غسالخانه شد. آن روز، جسد مردی را که به‌ علت بیماری جانش را از دست داده بود برای غسل و شست‌وشو به غسالخانه آورده بودند و مرد غسال سرگرم شست‌وشوی جنازه بود. وقتی مرد جوان رسید، غسال از او خواست که روی تخت غسالخانه دراز بکشد تا او را هم غسل دهد. وقتی همه‌چیز برای اجرای نسخه رمال آماده بود، غسال به طرف مرد جوان رفت تا او را شست‌وشو دهد اما مرد جوان از وی خواست برای شستن او از لیفی تازه استفاده کند، نه لیفی که با آن مردگان را می‌شوید.
 

مرد غسال قبول کرد و برای آوردن لیف تازه، تخت غسالخانه را ترک کرد و در همین هنگام خانواده مردی که آن روز فوت شده و جنازه‌اش روی تخت غسالخانه بود، وارد آنجا شدند. آنها با دیدن 2 جنازه روی تخت غسالخانه و غیبت مرد غسال تعجب کردند و یکی از آنها با صدای بلند پرسید: «پس غسال کو؟». در همین هنگام مرد جوان از روی تخت غسالخانه برخاست و گفت: «غسال رفته است تا لیف بیاورد»
 

دیدن مردی که از روی تخت غسالخانه بلند شده و شروع به حرف‌زدن کرده بود، برای خانواده متوفی آنقدر ترسناک بود که یکی از آنها سکته کرد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت ، یکی دیگر نیز چنان وحشت کرد که هنگام فرار، پایش لیز خورد و سرش با زمین برخورد کرد و دچار خونریزی مغزی شد و در نهایت در بیمارستان جان باخت. به این ترتیب غسال و مرد جوان بازداشت شدند و پرونده آنها در حالی در اختیار دادسرا قرار گرفته که هنوز کسی نمی‌داند جرم آنها چیست.



  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !

اطلاعات نویسنده
داستان‌های باورنکردنی از غسال‌خانه بهشت‌زهرا
دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۱۵ بعد از ظهر نمایش پست [7]
عضو
rating
شماره عضویت : 2179
حالت :
ارسال ها : 1483
محل سکونت : : هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان : 379
اعتبار کاربر : 14272
پسند ها : 1053
حالت من :  Shad.gif
تصویر مورد علاقه من : images/mms/yaran (14).jpg
تشکر شده : 1280




وقتی که شهدا دخترم را شفا دادند

یادآوری این موضوع هم من را آزار میدهد. سال 87 بود. 18 سال داشت و با

سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد. دخترم رو میگویم. خدای من! چه لحظات

سنگینی بود. نمی توانستم این غصه بزرگ رو تحمل کنم. عزیزترین هدیه

خداوند به من و همسرم‌، جلوی دیدگانمان داشت آب می‌شد. حتی تصورش

غمگین کننده است. تمام راه‌ها را رفته بودیم. در نهایت نظر پزشک‌ها این بود

که برای مداوا باید به خارج از کشور اعزام بشود. کشور آلمان رو باز به

توصیه پزشک انتخاب کردیم و رایزنی‌های اولیه هم انجام شد.


این روزها تقریباً همه همکارانم در سازمان بهشت زهرا(س) به خصوص

آنهایی که با من تو یک اتاق و یک ساختمان کار می‌کردند مشکل من و

خانوادم رو می‌دانستند، هرکسی به هر نحوی که می‌شد همدردی و

همراهی می کرد و سعی داشت به من روحیه بدهد. یک روز خیلی اتفاقی

آقای صادقی‌فر مسئول بخش اجرایی سازمان را دیدم. آن روز اتفاقاً از

روزهای قبل خیلی حالم بدتر بود. صادقی فر حالت اضطراب و نگرانی رو در

من دید کمی من را آرام کرد و روحیه داد. با آقای صادقی فر خداحافظی

کردم و گفتم: من را دعا کنید. رفتم به اتاق کارم و روی صندلی پشت میزم

نشستم. ساعت انگار گذر زمان رو فقط به من نشان می داد! تلفن زنگ زد،

دو ساعتی از آمدنم به اتاق می‌گذشت و من متوجه نبودم بی اختیار گوشی

رو بر داشتم. آقای صادقی فر بود. گفت: بعد از اینکه شما رو آشفته حال

دیدم خیلی فکر کردم. یک پیشنهاد دارم. بیا همین الان بر و قطعه 24 سر مزا

ر شهید "جهان آرا" و از خداوند به واسطه ایشان حاجتت رو بخواه، تقاضا کن

که واسطه بشود و شفای دخترت رو از خداوند بگیرد. من فقط گوش

می‌کردم باورش سخته ولی گوشی رو گذاشتم و بلند شدم. این بار انگار

می‌دانستم چه می‌کنم و چه می‌خواهم. خانم سیادتی یکی از همکارام رو

همراه کردم و رفتیم قطعه 24 گلزار مقدس شهدا و قبر شهید محمد جهان آ را.

وای که بر من چه گذشت، آن‌لحظات و دقیقه‌ها. آنچه در دل داشتم خالی

کردم و گفتم و گفتم! بی حال و بی اختیار برخاستیم و برگشتیم‌! نمی‌دانم

چند ساعت با جهان آرا صحبت کردم و چه می‌خواستم فقط یادم هست که

دیگر نمی‌توانستم با کسی صحبت کنم و چیزی بگویم. غروب شد و من به

خانه رفتم. فقط چند روز گذشته بود که خدا دخترم رو شفا داد. خدایا شکرت،

نمی‌خواهم در پایان چیزی بگویم، کسی که این خاطره رو می‌خواند خودش

قضاوت می‌کند. خدایا شکرت!


  می پسندم 1     0  1 
 
 
تعداد پسند های ( 1 ) از این کاربر
تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر

















امضای کاربر : ye adam

خداروشکر



Thank GOD





 

گزارش پست !


امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد


برچسب ها
داستان‌های ، باورنکردنی ، از ، غسال‌خانه ، بهشت‌زهرا ،

« امسال زمستان سختی در راه است(حکایت) | افسانه های صور های فلکی★★★★★★★★★★★★★ »

 











انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 11:09 بعداز ظهر