آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴ ۱۱:۱۹ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
605
حالت :
ارسال ها :
365
محل سکونت : :
اهواز
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
237
اعتبار کاربر :
1894
پسند ها :
371
تشکر شده : 180
|
ثانیه ها و دقیقه ها از پس هم میگذرند بهار نزدیک است لبخــــــــــند بزن خدا نزدیک است پنجره های کوچک خانه ام را روبه دنیایی بزرگ میگشایم میدانم..میدانم چقدر تنفس شیرین است سلامت میکنم او نزدیکی لبخند میزنم تو کنار منی تو بهار منی تو خدای منی
چه کنم با غم تو؟ دفتر چوبی ات را روبرویم میگیرم قلمش دیگر جوهر ندارد با نگاه خیسم بارها و بارها بر ورقهای سرد و سفیدش مینویسم... گامهایت را بلندتر بردار...گامهایت را بلند تر بردار...گامهایت را بلندتر بردار میترسم جوهر چشمانم هم تمام شود...
زیر باران بیا قدم بزنیم
چتر ها را باید بست my love این روزها ورقهای دفتر زندگی ام بسی زیبا شده اند زیبایی بغض های پنهان در گلو و اشکهای روان روی بالش به نقاشی های دفترم رنگ و جلوه ی عجیبی بخشیده اند... چقدر زیبا شده اند ... ورق زدن هر روزه ی این دفتر برایم عادتی شده ک اگر لحظه ای ازان غافل شوم روزم را به سیاهی شب یکی میکند... دلم یک پاکن میخواهد...تا تمامشان را پاک کنم...یا نه...شاید دلم مدادی برنگ دیگری میخواهد تا تمام ورق های باقی مانده ی دفترم را پر از یادش کنم...نقاشی های زیبا تر زیبایی را بر تن پاک روزهایم ترسیم کنم...اما کو؟ کجاست ان مداد ؟ در ویترین کدامین فروشگاه میتوان یافتش؟ آه ه ه ه ه .... خسته ام ...خسته از رنگ های تکرااری... دلم رنگ بیرنگی را میخواهد....
زندگی یک تپش قلب پیوسته است بوم بوم بوم آواز نیاز در انعکاس بیکرانگی و شهوت رسیدن در لحظه لحظه ی اوج گیری روح هنگامی که جرعه جرعه ی عمر را سرمی کشی و زمان در رگهایت جاری میشود در خماری بودن رویاهایت را حلقه حلقه دود میکنی و در هم آغوشی عشق نطفه ی یگانگی را بارور می سازی معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا … دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم دلم میخواهد … راستی خدا! می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟
میان این همه نوشته های مجازی به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!! خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. از زندگی لذت ببرید حتی اگر چیز با ارزشی را از دست داده اید... دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد... زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر داردزندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچدزندگی گل به توان ابدیتزندگی ضرب زمین در ضربان دلهاستزندگی هندسه ساده تکرار محبت هاستهر کجا هستم باشمهر کجا هستم باشمآسمان مال من استپنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من استآری آری زندگی زیباستزندگی آتشگهی دیرنده پابرجاستگر بیافروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداستورنه خاموش استو خاموشی گناه ماست
زندگی زیباست مانند زمین زندگی زیباست مثل آسمان می توان این شعر را هر روز خواند: (زندگی زیباست چون رنگین کمان) می توان بر آسمانها تکیه زد میتوان روی زمین تنها نبود توی گوش سنگها هم میتوان شعر خوب دوستی را سرود می توان خوابید روی سبزه ها در سکوت ، آواز گلها را شنید می توان لبخند بر خورشید زد حرف های ماه زیبا را شنید
باز کن پنجره ها را، که نسیم
کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس،
گل نرگس؟
کجایی...؟ چگونه تحویل بگیرم سال را بدون حضورت؟ مگر جز این است که تو منظوری و من منتظر؟ مگر جزاین است که تو امیدی و من امیدوار؟ پس با این امید انتظار آمدتت را تحمل میکنیم که: تو خواهـــــــــی آمــــــــد... سال نو مبارکت باد
ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد! یا زمینی را که ، دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست... ماه من؟ غصه چرا؟؟؟ تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست!! ماه من! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند... ماه من ! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه ایت ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن و بگو با دل خود، که خدا هست! خدا هست! او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد... او همانی است که هر لحظه دلش میخواهد ، همه زندگی ام غرق شادی باشد ماه من! غصه اگر هست ، بگو تا باشد!! معنی خوشبختی بودن اندوه هست!... این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه! میوه ی یک باغند همه را با هم و با عشق بچین... ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند، سبزه زاری ست پر از یاد خدا و در آن باز کسی میخواند که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟!!! چرا !!!؟
لبخند بزن خدا زیباست لبخند بزن زندگی زیباست لبخند بزن ماه ،زمین ،آسمان دریا، نور، درخت، زیبااند لبخند بزن... همه جا زیباست خدا ، زندگی ... زیباست ...زیباست
روز من ! با تو دگر باره نمیگویم که چطور، رود از دست برفت
یا که از سمت کدامین تبخیر ،دست داغ قلمم، تفت و آتشزدشد.. روز من ! تو ندیدی که نگاه در پس سایه بخفت و غزل پر زد و بر شاخه شکست. تو ندیدی کلمه، حرف در حرف برید و پژمرد. تو ندیدی که عطش بر سر و جانش پژمرد کودک آبی ماتم زده را میگویم... روز من از او نمی بارد باز روزهای در راه.. در پی سادگی جاری باش... من همان کودک ماتم زده ام....
روز آمد و گذشت
من ولی تا نفس خفته شب بیدارم... باز اما گذران شب پس روز روان... شب ، بی پرده بیداری من روز ، پنهان تب خالی تو من ازین هفت گذار شب ، باز آیا گذرم؟
اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت ندانی وچه زیبا میفرمایند حسین علیه السلام: ینج کار بکن و سپس هرگناهی خواستی انجام بده.
اول: رزق خدای را نخور و هرگناهی خواستی انجام بده (بحار/جلد 78/صفحه 126)
میشه دل به این بست که همیشه اونو داریم زندگیمون صاف و ساده است حتی توی چهار دیواری... عاشق باش و زندگی کن....
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|