آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۴۶ قبل از ظهر
[37]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
من عشق را انگار یک شب خواب دیدم وز رهگذرها داستانش را شنیدم کو آن سبک باری که چون پر می گشودم چون کودکان در خواب هایم می پریدم من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز وز آنچه می نامند فردا ، ناامیدم... یا جبر بود و یا جهان تاریک،آن روز روزی که من تقدیر خود را برگزیدم شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم شب بو نبود،آری،تمامش شوکران بود گل های بسیاری که از هرسوی چیدم گفتم بیفروزم چراغی در شب اما در زیر آب انگار کبریتی کشیدم! همواره یا دیر آمدم، یا زود،یعنی هربار بی هنگام شد وقتی رسیدم... #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۴۷ قبل از ظهر
[38]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
به دل هوای تو را دارم و بر و دوشت
که تا سپیده دم امشب کشم در آغوشت چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت گهـی نهم سر پــــر شور، بـر سر دوشت چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر؟ کـــه دانه دانه نشیند بــه لالـــه ی گوشت... #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۴۸ قبل از ظهر
[39]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم که از سراب به دریایی از شراب رسیدم به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی به جلوهی تو٬ به خورشید بینقاب رسیدم اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم شبی که با تو هماغوش از انجماد گذشتم به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم چگونهاست و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم که در تو٬ در تو به زیباترین جواب رسیدم کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم چرا به نابترین شعر خود سپاس نگویم تو را؟ که در تو به معنای عشق ناب رسیدم #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۰ قبل از ظهر
[40]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
بیا مرو ز کنارم ، بیا که می میرم
نکن مرا به غریبی رها که می میرم توان کشمکشم نیست بی تو با ایام برونم آور از این ماجرا که می میرم نه قول همسفری تا همیشه ام دادی؟ قرار خویش منه زیر پا که می میرم به خاک پای تو سر می نهم ،دریغ مکن ز چشمهای من این توتیا که می میرم مگر نه جفت توام قوی من؟ مکن بی من به سوی برکه ی آخر شنا که می میرم اگر هنوز من آواز آخرین توام بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم برای من که چنینم تو جان متصلی مرا ز خود مکن ای جان جدا که می میرم ز چشمهایت اگر ناگزیر دل بکنم به مهربانی آن چشمها که می میرم #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۱ قبل از ظهر
[41]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
آبادم و خرابم، دریایم و سرابم
هم آتش و هم آبم، هم شب، هم آفتابم هم ماه، هم پلنگم، هم آب، هم نهنگم هم شهد، هم شرنگم، هم شیر، هم شرابم فارغ ز چند و چونم، هم عقل، هم جنونم هم سکته ی سکونم، هم نبض اضطرابم گلزار و گلخنم من، تاریک و روشنم من هم جان و هم تنم من، هم عشق، هم عذابم سودایی از محالم، رؤیایی از خیالم دنیایی از سؤالم، دریایی از جوابم با سادگی، نبوغم. با تیرگی، فروغم. هم راست، هم دروغم، هم چهره، هم نقابم هم اینم و هم آنم، هم تیر، هم نشانم هم لوح آسمانم، هم، خامه ی شهابم شرحی شگفت دارم، هم صفر، هم هزارم هم، هیچ در شمارم. هم، هست در حسابم من ساز رگ بریده، و آواز ناشنیده هم خواب دیده گنگم، هم گنگ ِ دیده خوابم #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۲ قبل از ظهر
[42]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
ترسم که موج فتنه دلم را به خون کشد
وین کشتی شکسته، به کام اندرون کشد گرداب می برد به حضیضت دلا! مگر، زین ورطه های هول، امیدت برون کشد همت نمود همرهی ای عشق! با هنر تا نقش پایدار تو، بر بیستون کشد بر آب و رنگ و نقش و نگارش نیاز نیست طرحی که عشق با قلم ذوفنون کشد حکم ستم نوشت خزان، خون گل بخواه تا خطّ سرخ بر ورق چند و چون کشد حالی فراق می زندم تیغ، تا وصال، کی انتقامم از فلک واژگون کشد اکنون به دیر پایی ِ خود غرّه ای، ولیک شمشیر عشق، آخرت ای غم! به خون کشد #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۳ قبل از ظهر
[43]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان، همه بهار تویی به گرد حسن تو هم، این دویدگان نرسند پیاده اند حریفان و شهسوار تویی زلالِ چشمه ی جوشیده از دل سنگی الا که آینه ی صبحِ بی غبار تویی دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه ات بخوان که جاریِ آواز جویبار تویی به کار دوستی ات بی غشم، بسنج مرا به سنگ خویش، که عالی ترین عیار تویی #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۴ قبل از ظهر
[44]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
صبح است و گل در آینه بیدار می شود
خورشید در نگاه تو، تکرار می شود مردی که روی سینه ی عشق تو خفته بود با دست های عشق تو، بیدار می شود پر می کنی پیاله ی من از عصیر و باز جانم پر از عصاره ی ایثار می شود در کارش از تو این همه باور ستودنی است این جا که عشق این همه انکار می شود تا باد، دست غارت عشقت گشاده باد وقتی غمم به سینه تلنبار می شود در بازی مداوم انگشت های تو تکثیر می شود گل و بسیار می شود خورشید نیز می شکند در نگاه تو، وقتی که آن ستاره پدیدار می شود حس می کنم بهار تو را در خزان تو گاهی که بوسه های تو رگبار می شود تا بار «من» گران ننشیند به دوش جان از هر چه غیر توست سبک بار می شود #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۵ قبل از ظهر
[45]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
بانوی اساطیر ِ غزل های من اینست
صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست گفتم که سرانجام به دریا بزنم دل هشدار دل! این بار، که دریای من اینست! من رود نیاسودنم و بودن و تا وصل آسودگی ام نیست که معنای من اینست هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست صاحب نظرم علم مرایای من اینست گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست قد قامتی افراز، کـه طوبای من اینست همراه تو تا ناب ترین آب رسیدن همواره عطشناکی رؤیای من اینست من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت نایاب ترین فصل تماشای من اینست دیوانه به سودای پری از تو کبوتر از قاف فرود آمده عنقای من اینست خرداد تـو و آذر من بگذر و بگذار امروز بجوشند که سودای من اینست دیر است اگر نه ورق بعدی تقویم کولاکم و برفم همه فردای من اینست #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۷ قبل از ظهر
[46]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
با تو بیمش نیست از دریای توفانزا دلم
بلکه با تو میزند شلاق بر دریا، دلم میستیزد همچنان با پشت گرمیهای تو با شب تاریک و بیم موج و توفانها، دلم گرچه اینان با هماند اما به بویت میبرد جنگ را ز امواج زنجیری، تک و تنها دلم با امید ساحلی کانجا چراغت روشن است، تخته بیرون میبرد زین ورطه بیپروا، دلم بیمحابا تن به غوغای حوادث میدهد زَهرهی مرغان توفان است آری، با دلم تا رساند عشقبازی را به اوج آسمان ساخته فوارهها از خون - نهنگآسا - دلم با تلاطمهای عشقت زیر و بالا میشود بیکه درماند دمی زین زیر و زان بالا، دلم عقل دوراندیش، ساحل را نشانم میدهد عشق را میجوید از خیزابها، اما، دلم نفس رفتن نیز گاهی بیرسیدن مقصدیاست، - طوفها کرده است در اطراف این معنا دلم - یاریات گر دریغ از من نداری، بیگمان میکشاند سوی ساحل کشتی خود را، دلم دورم از ساحل اگر من، تو به دریا دل بزن تا کنی نزدیکتر راه دلت را تا دلم. #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۸ قبل از ظهر
[47]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
رازی است در آن چشم سیاهت، بنمایش
شعری نسروده ست نگاهت، بسرایش خوش میچرد آهوی لبت، غافل ازین لب -این لب که پلنگانه کمین کرده برایش- سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار پرهیز مرا میشکند وسوسه هایش گستردگی سینه ات آفاق فلق هاست مرغی است لبم، پر زده اکنون به هوایش آغوش تو ای دوست! در باغ بهشت است یک شب بدر آی از خود و بر من بگشایش هر دیده که بینم به تو میسنجم و زشت است چشمی که تو را دید، جزین نیست سزایش دل بیمش ازین نیست که در بند تو افتاد ترسد که کنی روزی ازین بند رهایش وصل تو، خود جان و همه جان جوان است غم نیست اگر جان بستانی به بهایش بانوی من! اندیشه مکن، عشق نمرده ست در شعر من اینسان که بلند است صدایش #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
اطلاعات نویسنده |
غزل های حسین منزوی
دوشنبه ۹ امرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۵۹ قبل از ظهر
[48]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3449
حالت :
ارسال ها :
166
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
53
اعتبار کاربر :
619
پسند ها :
56
تشکر شده : 43
|
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچههای ذهنم - اکنون بیتو ویرانه - پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟ ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه! اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن با هر صعود ِ جاودان پیوند ِ پیمانه امشب به یادت مستِ مستم تا بترکانم بغض ِ تمام روزهای هوشیارانه بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛ کز جان گره خوردهست این پیوند جانانه چون نبض من در هستیام پیچیده میآیی گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد عصیانیِ من! ای دل! ای بیتاب دیوانه! امشب ولی میبینمت دیگر نمیگیرد تخدیرِ هیچ افیون و خوابِ هیچ افسانه... #حسین_منزوی می پسندم 0 |
||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|
برچسب ها
|
غزل ، های ، حسین ، منزوی ، |
|