بسم الله الرحمن الرحیم

امشب بدجور حال و هوام خرابه
دلم گرفته
دلم هوای بقیع رو کرده
نیمه شب توی دل سیاهی شب بشینی پشت دیوار بقیع و چادر سیاهت رو بکشی رو سرت و
زیارتنامه مادر رو بخونی و از درد ناله سر کنی
اما یواشکی و آروم
مبادا صدات به گوش قاتلای مادر برسه
دلم هوای گنبد سبز پیغمبر رو کرده که دم صبح بعد نماز بیای توی حیاط و خیره بشی به اینهمه عظمت و فقط نگاه کنی و صدات رو با خودت توی
دلت بکشی
دلم هوای یه خونه کرده که با کوچیکیش عظمتی توی دلش داره با اون پرده ی سیاه دورش تمام آرامش دنیا رو میریزه توی دلت
دلم هوای بین الحرمین رو کرده بشینی وسط راه و سر در گم و گیج هی چشمتو از این طرف به اون طرف بگردونی و زار بزنی
اینجا دیگه سکوت معنایی نداره
دلم هوای علقمه کرده جایی که آب شرمنده میشه و تو شرمنده تر از آب
دلم هوای نخلستانی کرده که دو تا نوجوون توش آروم و بی دغدغه خوابیدن
دلم هوای سرداب کرده
دلم هوای یه جای آشنا کرده
یه ایوان بزرگ و پر از عشق
دلم هوای مولا رو کرده و نگاه آخر و التماس برای یه دقیقه بیشتر موندن زیر سایه ی پدر
دلم هوای مولا رو کرده
کسی که از بچگی باهام بوده
همدم تنهاییام
دلم هوای علی غریب و تنهای کوفه رو کرده
دلم خیلی تنهاست
دلم نفسای آخرشه
دلم داره میمیره
دلم داره میمیره
مولای من