بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی وقتها اونقدر سر خودمون رو با چیزهای بی ارزش گرم می کنیم
که حتی یادمون میره نفس بکشیم در هوایی که تو حضور داری
زنده ایم ما ، اما فقط کارمون دم و بازدمی هست که گاهی حتی نمی دونیم
چجوری بالا و پایین میشه.
غصه که میاد ، یه کمی ازین خوشی ها که به ناخوشی تبدیل میشه
تازه نفسهامون به شماره میفته.
تازه یادمون میاد یه که یه مهربون و کریمی هست که باز مثه طلبکارا بریم در خونه ش و
عیش گذشته مونو که حقمون نبوده رو ازش مطالبه کنیم.
اینجاست که جای مستاجر و صابخونه عوض میشه و من میشم صابخونه و تو میشی ...
اینجاست که با اشتیاق تمام سر میذارم رو مهر و زار میزنمو اشک میریزم و واسه همین چند تا اشک
خودمو لایق استجابت می دونم .
میدونم باز دل نمیشکنی و باز دستمو میگیری و غرق در شادی میشم به لطف تو!
اما ای دل غافل یادم میره اگر گاهی :
یه دردی ، یه رنجی ، یه ناخوشی و مصیبتی سر رام میذاری
واسه اینه که باز پامو جا پای شیطون گذاشتم
باز کمی توی راه لنگ زدم ، انداختیم زمین که یه یا علی بگم و پا شم و درست راه برم
اما من که این چیزا حالیم نیست که!
بازم زود زود یادم میره و میرم و میچرخم و زنده ام تا یه بار دیگه و یه نگاه و درخواست طلب کارانه ی دیگه!
مهربون
نه نمازم نمازه ، نه عملی که به اون دل خوش کنم
پس اینهمه غرور و کبر واسه چیه؟
من دارم کجا میرم؟
می دونم که نمیذاری جای بدی برم دلم به همین زمین خوردنا خوشه
اینقدر بزن تا آدم شم!
من همیشه با خدا اینجوری حرف میزنم . ولی اولین بار بود اینجا نوشتم!
دعام کنید.
یا علی مددی