بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام..سلامی به گرمی و داغی روزهای عاشقی و مردانگی
مردمانی بی ادعا...
من قلمم رنگ می بازد هر وقت می خواهم از شهدا و مردان و
زنانی بنویسم که با خونشان ,امنیت , عزت , شرف , آزادی و ایرانی دوباره
را به من و ما هدیه دادند..
من قلمم فقط رنگ شرمندگی را خوب روی کاغذ به نمایش می گذارد.
من در هیاهوی شهر و زندگی ام گمشته ام...یادم رفت عهد و پیمانی را که با شما بستم
من برای انقلاب چه کردم که این همه ادعا دارم؟؟؟؟؟؟؟
شهدا, مردان خدا من از روی شما شرمنده ام!
مایی که سالهای
جوانیمان با رفتن پدر بی رنگ شده چه میدانید چه گذشته است بر دل ما فرزندان شهدا!
شما چه میدانید که فرزندان شهدا
دلتنگی هایشان را برای چه کسی گفته اند؟!
شما چه میدانید حس تلخ بی پدری را؟شما چه میدانید رویا پدر چیست؟
اشک خشک شده روی صورت یعنی چه؟
ما فرزندان شهدا افتخارمان حضور یک عکس
و یک پلاک و یک چفیه است.
که هیچ وقت گله ای نداریم و صبوریم مثل مادران شهدا
مثل همسران بزرگوارشان..مثل پدران استوارشان..
واما من حرفی برای گفتن ندارم براتون نامه دختر شهید بزرگواری
رو گذاشتم تا شاید کمی فکر کنیم..که در کنار و همسایگی خوشی های
شما دلتنگی های قرار دارد..صدای خنده امروز شما هابغض فروخورده ای است
در گلوی دختر یا پسری که با آرزوی رویای پدر می خوابد...
نامه دختر شهید محمد ناصری به پدر شهیدش تنها یك نامه نیست،
بلكه درد دل دختری است كه دوری از پدر و شرایط جامعه باعث شده است
این گونه دردناك با پدر خود سخن بگوید.
متن نامه زهرا ناصری به پدرش:
«بابا جان باز سلام؛ ای پدر جان منم زهرایت؛ دختر كوچك تو ؛
ای امید من و ای شادی تنهای من ؛ به خدا این صدمین نامه بود؛
از چه رویی تو جوابم ندهی.
یاد داری كه دم رفتن تو، دامنت بگرفتم ؛ من تو را میگفتم پدر این بار نرو ؛
من همان روز، بله فهمیدم سفرت طولانیست ؛
از چه رو، ای پدرم تو به این چشم ترم هیچ توجه نكنی ؛
به خدا خسته شدم، به خدا خسته شدم.
به خدا قلب من آزرده شده ؛ چند سالیست كه من منتظرم ؛
هر صدایی كه ز در میآید ؛
همچو مرغی مجروح؛ پا برهنه سوی در تاختهام؛ بس كه عكست به بغل بگرفتم ؛
رنگ از روی من و عكس تو رفته پدر؛ من و داداش رضا بر سر عكس تو دعوا داریم؛
او فقط عكس تو را دیده پدر ؛ با جمال تو سخن میگوید ..
مادرم از تو برایش گفته؛ او فقط بوی تو را، ز لباست دارد ؛
بس كه پیراهنت بوییده ؛
بس كه در حال دعا روی سجاده تو اشك فشان نالیده ؛
طاقتش رفته دگر،
پای او سست شده، دل او بشكسته.
به خدا خسته شدم، به خدا خسته شدم؛
پدرم گر تو بیایی به خدا من ز تو هیچ تقاضا نكنم
لحظهای از پیشت جای دیگر نروم ؛ هر چه دستور دهی من بلافاصله انجام دهم؛
همه دم بر رخ ماهت، بوسه زنم ؛ جان زهرا برگرد، جان زهرا برگرد.
دائما می گوییم مادرم هر كه رفته سفر برگشته؛ پدر دوست من،
پدر همسایه، پدران دیگر ؛
پس چرا او سفرش طولانیست ؛ او كجا رفته مگر ؛
او كه هرگز دل بی مهر نداشت ؛
او كه هر روز مرا میبوسید؛ او كه می گفت:
«برایش به خدا دوری از ما سخت است»؛
پس چرا دیر نمود..؟
آری من میدانم كه چرا غمگین است؛ علت تأخیرش من فقط میدانم؛
آخر آن موقعها، حرف قرآن و خدا و دین بود؛ كربلا بود و هزاران عاشق؛
همه مسئولین چون رجایی و بهشتی بودند؛ حرف یك رنگی بود؛
ظاهر و باطن افراد ز هم فرق نداشت؛ همه خواهرها زیر چادر بودند؛
صحبت از تقوا بود؛ همه جا زیبا بود؛
جای رقص و آواز ، همه جا صوت قرآن میآمد؛
همه خط ها روشن، خوب و خوانا بودند؛ حرف از ایمان بود؛
حرف از تقوا بود.
اما امروز پدر، درد و دل بسیار است؛ همه آنچه به من میگفتی،
رنگ دیگر دارد یا بسی كم رنگ است؛
خط كج گشته هنر؛ بیهنران همگی خوب و هنرمند شدند؛
كج روی محبوب است.
در مجالس و سخنرانیها جای زیبای شهیدان خالیست؛
یا اگر هست از آن بوی ریا میآید.
حرف از آزادی است، حرف از رابطه با امریكاست؛
آری من میدانم، علت اندوه تو اینست بابا
؛ پدرم من این بار مینویسم كه اگر برگشتن ز برایت سخت است
ما بیاییم برت؛
تو فقط آدرست را بنویس؛ در كجا منزل توست؛
مادرم میداند؛ او به من میگوید پدرت پیش خداست؛
در بهشتی زیبا، با همه همسفرانش آنجاست؛ خانهاش هم زیباست.
حضرت خامنهای هم میگفت:
«دخترم غصه نخور پدرت خندان است؛ دوستت میدارد؛
تو اگر گریه كنی پدرت هم به خدا میگرید؛
همه شب لحظه خواب پدرت میآید؛ صورتت میبوسد؛
دست بر روی سرت میكشد».
من از آن لحظه دگر شاد و خوشحال شدم؛ از خدا میخواهم؛
تا كه جان در تنم است؛
تا حیاتی باقیست ..
رهبرم چون پدری بر سر من زنده بود؛ چهره زیبایش،
چون جمال تو، شاد و پرخنده بود؛
من به تو قول دهم !!!!
كه دگر از این پس؛ این همه اشك و غم از دیده نریزم بابا؛
همچون مادر، دیگر از فراق غم تو؛
نیمه شب نوحه و زاری نكنم؛ تو فقط ای پدرم؛
از خدایت بطلب كه من و مادر و این امت اسلامی؛
همگی چون تو پدر، راهمان راه شهیدان باشد؛
دائما بر سر ما سایه رهبر و قرآن باشد؛ پدرم خندان باش پدرم خندان باش.»
اگر دوست داشتید این نامه زیبا رو با صدای خود زهرای عزیز بشنوید...
http://khalvatgahe-asheghan.persianblog.ir/
درود خدا بر همه غرور آفرینان جبهه های حق علیه باطل..
از خود شهدا می خواهم که در حق ما دعا کنند که راهشان را گم نکنیم و بمانیم پای هر آنچه
آنان برایش جان و هستی شان را گذاشتند..
آمین.
هدیه باشد صلواتمان به روح بزرگ مردان تاریخ دفاع مقدس
یاد و نامشان گرامی باد.