سُرسُره بازی آی کیو بلوغ رفته بودم پارک و نشستم کنار حوض آب و به صدای شر شر فوّاره آب گوش می دادم . نمیدونم امتحان کردین یا نه؟صدای شرشر آب خیلی آرام بخشه. همینطوری داشتم ریلکس میشدم که یهو صدای بازی بچه ها آرامشم رو زد به هم…… یه دختر و پسر کوچیک بودن که داشتن با هم دیگه بازی میکردن… آقایی که باهاشون اومده بود،اومد و نشست کنارم . گفتم:خدا حفظشون کنه بچه هاتونن؟ گفت:علی پسرمه و الهه دختر خالشه. بچه ها داشتن با هم تاب بازی میکردن و میخوندن: تاب تاب عباسی ……… خدا منو
sSvsSvi fhcd Hd ;d, fg,y
سُرسُره بازی آی کیو بلوغ
رفته بودم پارک و نشستم کنار حوض آب و به صدای شر شر فوّاره آب گوش می دادم .
نمیدونم امتحان کردین یا نه؟صدای شرشر آب خیلی آرام بخشه.
همینطوری داشتم ریلکس میشدم که یهو صدای بازی بچه ها آرامشم رو زد به
هم……
یه دختر و پسر کوچیک بودن که داشتن با هم دیگه بازی میکردن…
آقایی که باهاشون اومده بود،اومد و نشست کنارم .
گفتم:خدا حفظشون کنه بچه هاتونن؟
گفت:علی پسرمه و الهه دختر خالشه.
بچه ها داشتن با هم تاب بازی میکردن و میخوندن:
تاب تاب عباسی ……… خدا منو نندازی……
راستش تا الان توجه نکرده بودم اونی که این شعر رو ساخته
بدون این که بدونه یه جورایی بلوغی می زده . دقت که میکنی
این حرف کوچیک چقدر بزرگه . یعنی همیشه و همه جا حتی توی کارای جزیی هم
بایس توجه داشته باشی که این خداست که ما رو نگه میداره تا نیفتیم.
فقط خداست که جلوی لغزش ها رو می گیره….
بعد تاب بازی، علی و الهه رفتن سراغ سُرسُره بازی.بدجوری غرق بازی بودن و
انگار دور و بر علی به غیر از الهه هیش کی نبود و دور و بر الهه کسی به غیر از
علی …… جالب بود بچه ها با هزار زور و زحمت از پله های سرسره بالا میرفتند و
توی چند ثانیه سُر می خوردند ، میومدند پایین .
با خودم گفتم عجب !!! صعود چقدر مشکله و سقوط چه آسون اتفاق می افته .
رفتم توی بحر حل فیزیکی مسئله .
با خودم فک میکردم ، خب باید هم اینجوری باشه . چون وقتی میخای بالا بری
نیروی جاذبه زمین مانع میشه و برعکس برای پایین اومدن این جاذبه کمک هم میکنه
تا راحت تر و سریع تر سقوط کنی. اینه دیگه .
هم نشینی با آق احسان برادری آدم رو یه جورایی دوگانه سوز میکنه.
کمی که دوباره سوخت عوض کردم دیدم کارای ما همین طوره.
با هزار تلاش و زحمت و با غلبه بر جاذبه های شیطانی خودمون رو میکشیم
بالا و به خاطر دو تا ثانیه لذت زود گذر و با همون وسوسه جاذبه های شیطانی با کله
می آییم پایین .
اما جالب اینجا بود که بچه ها همین که از سُرسُره میومدن پایین میدویدن سر پله
ها و دوباره شروع میکردند به بالا رفتن وهر بار این ماجرا تکرار میشد.
خب این خیلی خوبه که وقتی آدم به هر دلیلی می لغزه و می افته زودی
حواسش باشه و برگرده سراغ پله ها و دوباره بالا رفتن رو شروع کنه.
توی سیر بلوغی !!! بودم که یه هو متوجه شدم روی
سُرسُره لکه های قرمز رنگی دیده میشه و…
آره لکه ها مال خونی بود که از پای علی میومد .
خوب که دقت کردم دیدم که یکی از پیچ های کنار سُرسُره پای علی رو زخمی
کرده.و حسابی داره ازش خون میره.
ولی علی انگار نه انگار. اصلا متوجه نبود و همینطوری مشغول بازی بود . اون قدر
که حواسش به الهه بود خودش رو اصلا نمی دید.
زودی به باباش گفتم و اونم دوید و به هزار زور و زحمت علی رو از سرسره پیادش
کرد و بعد از اینکه جای زخمش رو بهش نشون داد،تازه گریه علی دراومد….
یه جورایی خون رو بند آوردیم……حالا دیگه الهه هم گریه میکرد…
یه کمی که اوضاع آروم شد بابای علی گفت: می بینی تو رو خدا! این علی و الهه
از همون وقتی که فهمیدن دور و برشون چه خبره و و آدمای اطرافشون رو شناختن
و شاید حتی قبل از اون،با هم بودند. اینه که خیلی به هم وابسته هستند و خیلی
هم به هم علاقه دارن.راستش این علی الهه رو خیلی دوست داره و
الهه علی رو . وقتی علی با الهه هست انگار چیز دیگه ای غیر
از الهه دور و برش نیست…..البته الهه هم دست کمی از اون نداره…فکر میکنم
وابستگی اون به علی بیشتر از وابستگی علی به الهه باشه.
برا همینه که وقتی علی با الهه هست همه فکر و ذکرش به اونه و انگار خودش رو
اصلا نمی بینه و هر بلایی سرش میاد متوجه نمیشه.
بابای علی به اینجا که رسید منم کمی جدی شدم و گفتم
منم یکی رو خیلیدوست دارم ولی با کوچکترین بلایی که سرم میاره
داد میزنم و شاکی میشم و گله میکنم .
اونی که دوستش دارم همیشه بامنه و توی شبانه روز چند بار باهاش صحبت
میکنم . ولی با یه امتحان جزیی که پیش میاره اعصابم به هم میریزه و کم میمونه
که منکرش بشم.
بابای علی داشت با تعجب نگام میکرد که دوباره گفتم :
اینجوری که علی عاشق الهه هست وقتی باهم هستند لابد اگه تیر هم از پای علی
کو چولو در بیاری متوجه نمی شه مثل علی بزرگ !!!!!!
گفت کدوم علی بزرگ . گفتم هیچ چی آقا . ببخشین حواسم رفت جای دیگه.
خلاصه بعد اینکه بابای علی با بچه ها رفتند…باز من موندم و صدای شرشر آب ، و
اونی که همیشه با منه و خیلی دوستش دارم . و به
این فکر می کردم که این قدر که علی برا الهه می میره
من برا محبوبم چقدر می ارزم ؟؟؟!!!! http://blugh.ir/?p=363