آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۲:۱۱ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
514
حالت :
ارسال ها :
447
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
175
اعتبار کاربر :
2181
پسند ها :
473
تشکر شده : 158
|
بعد از ظهر بود پونه بهم زنگ زد گفت امشب اماده باش میخوایم بترکونیم گفتم پونه جون مادرت بی خیال شو امشب همه سوراخ موش رو خدا تومن میخرن پاشو کرد تو یه کفش گفت لیلی خودت با احترام بیا بریم وگرنه بزور میبرمت هیچ راه واسه فرار از دستش نداشتم اخه چند روز پيش رفته بود ي تن موادمنفجره خريده بود از انواع مختلف مواد محترقه و پنهانش کرده بود تو انباري خونشون که باباش بو نبره دختر انگار اصلا قصد بزرگ شدن نداشت اومد دنبالم منم مثل بچه ی ادم سوار شدم راهی شدم انقدر ذوق زده بود مثل بچه ها که خوراکی بهشون میدن بالا پایین میپرید و میگفت چه کنیم امشب خدایا به دادمون برس معلوم نبود تو کلش چی میگذشت خلاصه دور دور زدیم صداها داشت کم کم شروع میشد پونه هم کیف میکرد چون دست پر اومده بود میدون دور بر خونمون خبر زیادی نبود گفتم پونه بزن بریم پایین شهر اونجا بترکونیم یا مرکز شهر پونه خوشحال گفت بزن بریم با اینکه خودم اصرار داشتم امشبو کنسل کنه پونه اما حسابی جو گیر شده بودم زده بودم به سیم اخر هر چی باداباد گوشیهامونم خاموش کردیم البته پونه به گیسو خبر داد که گوشیش دار شارجش تموم میشه که نگران نشه چون خبر از نقشه ی پلید ما نداشت سر ماشینو به سمت مولوی کج کردیم چه شبي بشه امشب پونه گفت بریم یه چیزي بخوریم بد بریم میدون جنگ کنار فست فود پارک کردیم سفارشمونو دادیم یه پسر با دوست دخترش اونجا بودن منتظر شفارششون منو پونه هم زل زده بودیم بهشون اخه دختر يه عشوهای ...خرکی. میومد که نگو. پسر هم قند تو دل واموندش اب میشد هی من میگفتم ایشششششششششششششششش پونه میگفت ایششششششششششششششش خلاصه سفارشمونو گرفتیم یهو پونه چشماشو مثل گربه چرخند سمت من دوزاریم افتاد که چه فکر پلیدی داره گفت لیلی جون من، یه کپسولی شوت کن زیر پای اینا این دختر با این لوس بازیهاش دار حال منو امشب خراب میکنه منم بدم نیومد اخه دختر وقتی ساندویچ گاز میزدتابلو بود که داره کلاس میزاره، جوری دهنشو باز میکرد که انگار میگفت هلو طفلک پسر هم باور کرده بوددختر خیلی دهن غنچست. از ما بپرسين عجب دهن گشادي بوده به پونه گفتم تو برو تو ماشین، ماشینم روشن کن تا بیام سریع کپسولی رو انداختم نزدیکشون الفرار خدااااااااااااااااااااا منو ببخش پونه گولم زد جيغي بود که دختر زد اون موقع معلوم شد عجب دهن گشادي داره تا ته حلقش پيدا شد پونه گفت اخیش دلم خنک شد شب چهار شنبه سوری چه وقت لاو ترکندن حقشون بود رسیدیم سر چهار راه چراغ قرمز بود، یه معتاد اومد زد به پنجره پونه یه 2 هزار تومني بهش داداقا معتاد کلی ذوق کرد گفت ممنون خانم خوشگله پونه گفت ليلي اين چي گفت اين به من گفت خانم خوشگله واييييييييي اين يعني چي صبر کن داشته باش ليلي جوووووووووون طفلي جناب معتاد خبر نداشت همین دختر قشنگ قرار چه بلای سرش بیاره خخخخخخدایا منو ببخش پونه بازم گولم زد تا چراغ سبز شد، دو تا کپسولی با هم انداخت جلوی پای اون بیچاره دادش رفت هوا گفت پدر شگا . 2 متر پرید بالا طفلی سبکم بودگفتم پونه اگه میگفت دختر زشته چی فکر کنم با ماشین میرفتی روش. منو پونه مردیم از خنده وووووای خدای من یادم میاد وجدانم هی میکوبه تو سرم هی میگه نامردا نامردا تو همين حوالي مولوي بوديم که ديديم ي گروه ايستادن دارن اتيش بازي ميکنن ما هم پياده شديم از دور بازيشونو تماشا کرديم و هرزگاهي ما هم تو اتيش بازيشون از دور همياريشون ميکرديم البته هيچ کس متوجه نميشد کار ماست از بس که ما با شخصيت رفتار ميکرديم وقتي همه حواسشون پي اتيش بازي ميرفت ما وسايل محترقه رو، رو ميکرديم تو همين تماشا کردن بوديم که اتيش شعله هاش زياد شده بود نوبتي از روش ميپريدن يکي از اين اين ور يکي از اون ور . در يک لحظه دو تا جوون يکي اين ور اتيش يکي اون ور اتيش با هم شروع کردن دست زدن و خوندن که، زردي من از تو 1 .2 با هم خيز گرفتن واسه پريدن از اتيش تا سه نشده پريدن هم زمان با هم قسمت بالاي اتيش به هم خوردن اونم از قسمت صورت که مثل لواشک ولو شدن رو زمين اولش ترسيديم و جيغ زديم البته از دور ولي بعدش که ديديم هر دو نقش بر زمين شدن انچنان خنديديم از ته دل . من به پونه گفتم زردي رو دادن اتيش سرخي رو چه قشنگ گرفتن وای انگار صحنه ی جنگ بود از در دیوار پرت میکردن. بيا برگردیم اینجا جای جولون دادن نیست هر چی میرفتیم جلو وحشتناکتر میشد هر چی ارازل بود همه جمع شده بودن اونجا راستش ترسیده بودم دور ماشینمونو گرفته بودن هی میکوبین به ماشین نه راه پس داشتیم نه راه پیش چه غلطی کرده بودیم اومده بودیم اونجا دور ماشین هی کپسولی منيداختن خدا کمک به پونه گفتم زنگ بزنیم به 110وگرنه بیچاره میشم اینجا. زنگ زدیم اومدن جلو ماشین منو پونه مثل دو تا موش فقط نگاهشون میکردیم پلیس گفت شما اینجا چیکار میکنید بنده خداها راه رو واسمون باز کردن گفت سریع از این محله دور بشید اگه این برادران نیروی انتظامی نبودن معلوم نبود چی میشد وقتي کمي از محل دور شديم با هم گفتيم نیروی انتظامی تشکر تشکر وووووووووووای کلی خسته شده بودیم به سمت خونه راه افتادیم کلی از مواد منفجر مونده بود پونه هی پیاده میشد از چیزای که مونده بود بین بچه ها پخش میکرد انگار داشت خیرات واسه مردههاش میداد کلی خسته و کوفته بودیم انگار از جنگ برگشته بودیم هم میخندیدیم هم انگار وجدان خفته داشت از خواب ناز بیدار میشد به پونه گفتم پونه واسه نماز صبح توبه کنیم گفت چرا گول خوردیم خلاصه وقتی یاد اون روز میکنیم وجدانمون سرمون جیغ میزنه
ویرایش موضوع توسط : پونه
در تاریخ : چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۴:۳۸ بعد از ظهر
می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
برای هدایت لیلی و پونه صلوات.
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۲:۲۷ بعد از ظهر
[1]
|
|||
ینی واقعا اینکارارو کردین شما دو تا باروم نمیشه چه وحشناک می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
برای هدایت لیلی و پونه صلوات.
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۲:۲۸ بعد از ظهر
[2]
|
|||
معاون انجمن
شماره عضویت :
179
حالت :
ارسال ها :
311
محل سکونت : :
اینترنت
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
428
اعتبار کاربر :
2309
پسند ها :
317
تشکر شده : 200
|
خاطره ی سال پیشو الان می نویسید این چه طرز خاطره نوشتنه خاطره باید داغ باشه ماله همون روز باشه
می پسندم 0
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
برای هدایت لیلی و پونه صلوات.
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۳:۰۳ بعد از ظهر
[3]
|
|||
ليلي تازه يادت افتاده
خاطرشو بنويسي ممنون جالب بود البته تو تقصير نداريا مقصر اصلي پونه هستش می پسندم 10 0 10 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
برای هدایت لیلی و پونه صلوات.
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۴:۱۴ بعد از ظهر
[4]
|
|||
ینی خداییش خنده کردیم.بابا شماها دیگه کی هستین
راستی صلوات یادم رفتش اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
ویرایش ارسال توسط : غریبه110
در تاریخ : چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۴:۳۴ بعد از ظهر می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
برای هدایت لیلی و پونه صلوات.
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳ ۰۴:۳۷ بعد از ظهر
[5]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
32
حالت :
ارسال ها :
334
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
180
اعتبار کاربر :
2033
پسند ها :
388
تشکر شده : 433
|
سلام
راستش تا پارگراف چهارم خونــدم دلم گرفت ادامشو بخونم .. موفق باشید اینم صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
برای ، هدایت ، لیلی ، پونه ، صلوت. ، |
|