آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱ ۰۴:۴۰ بعد از ظهر
|
|||||
✨﷽✨
* الأعمالُ بِالنِّیات * یکی از علمای اهل بصره میگوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانهام را بفروشم و بجای دیگری بروم در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود بمن داد و گفت: برو و به خانواده ات بده به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمیتواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمیکنم گفتم این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد بخدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانهام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید به طرف خانه برمیگشتم روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر میکردم که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز میکرد و به من گفت: ای ابا محمد چرا اینجا نشستهای در خانه ات خیر و ثروت است گفتم: سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت میپرسد و همراهش ثروت فراونی است گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم در ثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم میکردم ثروتم کم که نمیشد زیاد هم میشد کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم شبی از شبها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شدهاند و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل میکنند تا جایی که شخص فاسق شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل میکند به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند گناهانم را در کفهای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پائین آمد سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه «شهوت پنهانی» وجود داشت از شهوتهای نفس مثل: «ریا» «غرور» «لذت به گناه» «تعریف و تمجید مردم نسبت به خود» چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که به آنها کرده بودم در کفه حسناتم قرار دادند کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی که صدایی آمد و گفت: نجات یافت 👈 .... بله دوستان من خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای الله تعالی انجام دهیم منبع📚 :کتاب وحی القلم، مصطفی صادق ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ https://rubika.ir/Dastan_Amozandee می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
|